گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای مردم دیده نکویی

شاد آنکه درون چشم اویی

من بی تو چگویمت که چونم

بی من تو چگونه ای، نگویی

سیب ار چه تراست، آب او را

چاه زنخ تو برد گویی

بر پسته لب تو تا نخندید

از پسته نرفت تنگ خویی

بر مشک دهی به خون گواهی

گر طره خویشتن ببویی

گل پیش تو، گر به باغ رانی

خیزد به هزار تازه رویی

دریاب که گوهری چو اشکم

در خاک نیابی، ار بجویی

من پای ز آب دیده شویم

تو دست ز خون من نشویی

با این همه از تو چشم بد دور

ای مردم دیده را نکویی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
انوری

ای روی تو آیت نکویی

حسن تو کمال خوبرویی

راتب شده عالم کهن را

هردم ز تو فتنه‌ای به نویی

معروف لبت به تنگ‌باری

[...]

مجیرالدین بیلقانی

جانا همه آیت نکویی

در شأن تو آمده ست گویی

یک گل چو رخت به دست ناید

گر در چمن جهان بجویی

عطار

چون روی بود بدان نکویی

نازش برود به هرچه گویی

رویی که ز شرم او درافتاد

خورشید فلک به زرد رویی

چون در خور او نمی‌توان شد

[...]

اثیر اخسیکتی

من تنگدل و تو تنگ خوئی

من خوب سخن، تو خوبروئی

با من بکن آن که لطف یزدان

با روی تو کرد، از نکوئی

برتنگ دلی من به بخشای

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اثیر اخسیکتی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه