گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

نگارین مرا شد نوجوانی

که نو بادش نشاط و کامرانی

خطش پیرامن لب، گوییا خضر

برآمد گرد آب زندگانی

بمیرم بر سر کویش که باشد

سگان کوی او را میهمانی

نه بر رویت خطت، ای آیت حسن

که هست آن فتوی نامهربانی

من از باغ تو گر برگی نبندم

تو باری بر خور از شاخ جوانی

غمی چون کوه بر جانم نهادی

تو باقی مان که من بردم گرانی

چه یارد گفت در وصف تو خسرو

که هرچ اندر دل آرم، بیش از آنی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
دقیقی

دریغا میر بونصرا دریغا

که بس شادی ندیدی از جوانی

ولیکن راد مردان جهاندار

چو گل باشند کوته زندگانی

کسایی

به جام اندر تو پنداری روان است

و لیکن گر روان دانی روانی

به ماهی ماند ، آبستن به مریخ

بزاید ، چون فراز لب رسانی

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از کسایی
عنصری

شکفته شد گل از باد خزانی

تو در باد خزانی بی زیانی

همه شمشاد و نرگس گشتی ای دل

چه چیزی مردمی یا بوستانی

ز بوی موی پیچان سنبلی تو

[...]

ابوالفضل بیهقی

دریغا میر بونصرا دریغا

که بس شادی ندیدی از جوانی‌

و لیکن راد مردان جهاندار

چو گل باشند کوته زندگانی‌

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه