گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

بر لب اثر شراب داری

وز غمزه خیال خواب داری

شب خسپی و ما کنیم فریاد

آگه نشوی، چه خواب داری؟

نارسته ز پوست می نماید

خطت که ز مشک ناب داری

در آب حیات غرقه شد خضر

زان سبزه که زیر آب داری

تری خطت بجای خویش است

هر چند بر آفتاب داری

لب از تو و دل ز من، خوشی کن

چون هم می و هم کباب داری

خون ریز که گر بپرسدت کس

در هر مژه صد جواب داری

گفتی کنمت به غمزه بسمل

بسم الله اگر شتاب داری

گر کشتنی است بنده خسرو

بیهوده چه در عذاب داری؟

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
وطواط

جانا ، لب چون شراب داری

رخساره چو آفتاب داری

در پیش ضیای آفتابت

از ظلمت شب نقاب داری

جمله نمکی و جان ما را

[...]

عرفی

امشب که به سر شراب داری

مشکن دل ما که تاب داری

تقصیر نکرده در هلاکم

با غمزه چرا عتاب داری

آشوب قیامتش غباریست

[...]

میرزا حبیب خراسانی

در دیده زباده خواب داری

بر چهره ز طره تاب داری

چون زلف پریش خویش بر خویش

پیچیده و اضطراب داری

در سر هوس قتال داری

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه