گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ای آنکه تو سلطان همه سیمبرانی

دستور بود فتنه به ملک تو که رانی

صد تیر جفا می گذرانی ز جگرها

بازوت قوی باد که خوش می گذرانی

چشمم که دوید از پی دیدار ندیدت

این است سزایش که به تیرش برانی

سبزه که دمد از گل عشاق تو، ای ترک

خنگ تو بود سوخته، هان تا بچرانی

از آب و گلم گرد برآورد هوایت

تا چند به دنبال خودم خاک خورانی؟

ما را تو مکش در هوس آن لب شیرین

این سوی در آیم، گرم آن سوی برانی

گفتی که زبانیم جز از تو همه کس، وای

ما را بمکش گر تو حیات دگرانی

هستی تو اگر شاد به رنجیدن خسرو

من سینه کنم پاره، تو گر جامه درانی