امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۰ - گر چه در پایان سرودن این اشعار بخود چنین خطاب کرده بود:
لیک اگر پند من آری به گوش
مصلحت آن ست که مانی خموش
چل شد و درین جهت آمد نشست
پیش مبین بیش که افتی به شست
تو بت توبهست ، گرانی مکن
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۶ - (ناصرالدین محمود فرزند کهتر خود کیکاوس را با تحایف فرستاد)
پادشه شرق، که آن مژده یافت
روش ، چو خورشید زمشرق، بتافت
روی به کاووس کی آورد و گفت
تا شود آن ماه بخورشید جفت
سوی برادر شود آراسته
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵۱ - حسن تعلیل
جانب سایه شده مردم روان
سایه به دنباله مردم دوان
پرده نشین گشت فلک سوبسوی
با همه زالی شد پوشیده روی
از سم اسپش که زمین کرد چاک
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۱۰۰ - جلوس شه غیاث الدین و دنیا تغلق غازی فراز تخت سلطانی چو افریدون و اسکندر
مبارک روز شنبه گاه پیشین
گه هنگامی است با انوار بیش این
جهان از چشمه خود روی شسته
که و مه سبحه و سجاده جسته
مؤذن قامت خود بر کشیده
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » خسرو و شیرین » بخش ۳۵ - غزل سرائی باربد از زبان خسرو
چو فرخ ساعتی باشد که تقدیر
دو عاشق را کند با هم به تدبیر
گهی خوش خوش به شادی جام گیرند
گهی در بزم وصل آرام گیرند
گهی با سرو سنبل دست مالند
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » مجنون و لیلی » بخش ۵ - مدح شیخ الطریقه نظام الحق والحقیقة محمدی، که عیسی آخر الزمانش فرستادند، تا دم جان بخش او: اسلام محمدی را از سر زنده گردانیده، و عمر جاوید بخشید متع الله المسلمین به طول بقائه
چون گوهر مدح خواجه سفتم
وز غیب شنیدم، آنچه گفتم
اکنون قدری در معانی
ریزم بسر جنید ثانی
قطب زمن و پناه ایمان
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱
ابر میبارد و من میشوم از یار جدا
چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا؟
ابر و باران و من و یار ستاده به وداع
من جدا گریهکنان، ابر جدا، یار جدا
سبزه نوخیز و هوا خرم و بستان سرسبز
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲
صد هزاران آفرین جان آفرین پاک را
کافرید از آب و گل سروی چو تو چالاک را
تلخ میگویی و من میبینمت از دور و بس
زهر کی آید فرو گر ننگرم تریاک را
غنچهٔ دل ته به ته بیگلرخان خونست از آنک
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
درآمد در دل آن سلطان دلها
دل من زنده شد زان جان دلها
همیکارد به کویش تخم جان خلق
که میبارد از آن باران دلها
ز بس دلها که در کوی تو افتاد
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
زهی وصف لبت ذکر زبانها
دهانت در سخن اکسیر جانها
چو میخندد لب شکرفشانت
ز حیرت باز میماند دهانها
ز عشقت کو به دل تخم وفا ریخت
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
بهر شکار آمد برون کژ کرده ابرو ناز را
صانع خدایی کاین کمان داد آن شکارانداز را
او می رود جولان کنان وز بهر دیدن هر زمان
جانها همی آید برون، صد عاشق جانباز را
تا کی ز چشم نیکوان بر جان و دل ناوک خورم
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
جانم از آرام رفت، آرام جان من کجا
هجرم نشان فتنه شد، فتنه نشان من کجا
آمد بهار مشک دم، سنبل دمید و لاله هم
سبزه به صحرا زد قدم، سرو روان من کجا
از گریه ماندم پا به گل وز دوستان گشتم خجل
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
شکل دل بردن که تو داری نباشد دلبری را
خواب بندی های چشمت کم بود جادوگری را
چون ز هجران شد زحل در طالعم کی بوسم آن پا
این سعادت دست ندهد جز مبارک اختری را
زین هوس مردم که وقتی سر نهم بر آستانت
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
تا نظر سوی دو چشم تست یاران ترا
کی بود پیکاری آن مردم شکاران ترا
تا شدند اندر کشش دو چشم تو خنجز گذار
شغلها فرمود اجل خنجر گذاران ترا
نوجوان گشتی و شکل ناز را نشناختی
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
در خم گیسوی کافر کیش داری تارها
بهر گمره کردن پاکانست این زنارها
پرده بردار از رخی کان مایه دیوانگیست
کز دماغ عاقلان بیرون برد پندارها
فتنه و جور است و آفت کار زار حسن تو
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا
گذری کن که ز غم راه گذر نیست مرا
گر سرم در سر سودات رود نیست عجب
سر سودای تو دارم غم سر نیست مرا
ز آب دیده که به صد خون دلش پروردم
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
هر که زیر پیرهن بیند مرا
مرده اندر کفن بیند مرا
خویش را من خود کسی دانم ولی
یار اگر از چشم من بیند مرا
آرزو دارم قصاص از دست دوست
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
ای رخ زیبای تو آینه سینه ها
روی ترا در خیال زین نمط آیینه ها
غمزه مزن کان خیال تا به جگرها نشست
تیغ بلارک دمید وای که بر سر سینه ها
یاد توام می کند کار جواب هلاک
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
گفتی ز دل برون کن غمهای بیکران را
تو پیش چشم و آنگه جای گله زبان را
تا دل ز من ببردی از ناله شب نخفتم
ای دزد، بشنو آخر فریاد پاسبان را
بگذشت از نهایت بی خوابی من، آری
[...]
امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
گذشت عمر و هنوز از تقلب و سودا
نشسته ام مترصد میان خوف و رجا
چو خاک بر سر راه امید منتظرم
کزان دیار رساند صبا نسیم وفا
برای کس چو نگردد فلک پی تقدیر
[...]