چو فرخ ساعتی باشد که تقدیر
دو عاشق را کند با هم به تدبیر
گهی خوش خوش به شادی جام گیرند
گهی در بزم وصل آرام گیرند
گهی با سرو سنبل دست مالند
گهی افسانهٔ هجران سکالند
گه از لبها نصیب جان ربایند
گه از دلها غبار غم زدایند
کسی کاین خواب بختش راستین است
کلید دولتش در آستین است
بهشت و بوستان بیدوست زشتست
به روی دوستان زندان بهشتست
من و جام می و زلف دوتاهت
بهشت و باغ من روی چو ماهت
چو من زان روی گلرنگ شدم شاد
رها کن سرخ گل را برد باد
چو در آغوشم آمد سرو گل روی
ممان گو هیچ سروی بر لب جوی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.