گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

جانب سایه شده مردم روان

سایه به دنباله مردم دوان

پرده نشین گشت فلک سوبسوی

با همه زالی شد پوشیده روی

از سم اسپش که زمین کرد چاک

خاک پر از مه شد و مه پر ز خاک

دیدن او را کله افگند ماه

بلکه فتادش گرء، دیدن کلاه

خواست که پیشش ز سپهر برین

ماه فرود آید و بوسد زمین

سوی فلک رفت زمیدانش گرد

هم به فلک ماه زمین بوس کرد

اوج معانی نه به مقدار طبع

بلکه گذشته ز سماوات سبع

رفت زمین را چو حجاب از میان

گشت پدید از تهٔ آب آسمان

بس که زمین رفت ز همراهیش

گاو زمین شد خورش ماهیش