گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴

 

تو طفل خردسالی و ما پیر سالخورد

با ما ببین که عشق تو پیرانه سر چه کرد

چشم سیاه سرخ چه سازی به خون من

موی سفید من نگر ای جان و روی زرد

بگشای بند زلف که افتاد صد گره

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۵

 

وصلت نیافت دل به خیال تو جان سپرد

جویای آب تشنه لب اندر سراب مرد

یاری که پاک کرد به دامن رخم ز اشک

خون جگر چکید چو دامان خود فشرد

لاغر شدم چنان که چو چنگ از برون پوست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۶

 

خاکی که زیر پای خود آن شوخ بسپرد

صد جان بها دهند اگر پا بیفشرد

مشتاق کعبه را ز بساط حریر به

ریگ حرم که در ته پهلو بگسترد

مویی شدم ز فقر و فنا کو قلندری

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱

 

آمد ازملک عشق لشکر درد

مرد باید کنون که گیرد مرد

تندبادی ز کوی عشق وزید

که برآمد ز خاکساران گرد

فارغند از جفای یار اغیار

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قطعات » شمارهٔ ۲۳

 

کلامت بس دقیق افتاد کلا

که در دقت ز مو فرقش توان کرد

لطافت در سخنهای لطیفت

سرت کالماء او کاللون فی الورد

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

غمت از دل به رخم اشک جگرگون آرد

بین که هر دم فلک از پرده چه بیرون آرد

من که از خود شده ام گم ز غمت در عجبم

که به سر وقت من گمشده پی چون آورد

اشک خون ریز شب ای دل چو به غم بس نایی

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هشتم (در حکایات حیوانات) » بخش ۱۸

 

زآن روز که از سروی خود ماندم فرد

شد معرکه دلاوری بر من سرد

دیرین مثلی هست که در روز نبرد

ضربت بود از حربه و دعوی از مرد

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۲۳ - تمثیل

 

حلقش از صوت پرخراش درد

گردن ذوق را به اره برد

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۲۵ - تمثیل

 

وان دگر یک نهفته می نگرد

لقمه و چمچمه اش همی شمرد

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۴۲ - امتحان کردن شاه آن دو غلام را

 

زانکه جز در شکار نتوان کرد

ورزش کارزار و جنگ و نبرد

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۴۸ - جواب پادشاه از سؤال غلام

 

بعد ازان رو به جست و جو آورد

میل فعل مکلف به کرد

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۶۸ - حکایت شیخ محقق با مرید موسوس

 

سالها خون دیده باید خورد

تا شود فرد یکدم از خود مرد

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۶۹ - در ذکر اصحاب تفرقه علی طبقاتهم

 

مرد دانا ز خوان چو میوه خورد

افکند پوست تا بهیمه چرد

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۷۳ - حکایت بر سبیل تمثیل

 

آن یکی رو به دیگری آورد

گفت ای در نکال و خسران فرد

جامی
 
 
۱
۲
۳
۹