گنجور

 
جامی

گفت بر عارفان بود معلوم

که شما حاکمید و من و محکوم

هر چه ظاهر ز زین و شین شماست

موجب مقتضای عین شماست

هر چه عین شما تقاضا کرد

فیض جود من آن هویدا کرد

زید چون بر لسان استعداد

پیش جودم در سؤال گشاد

امر تکلیف خویش خواست نخست

مطلبش شد چنانکه خواست درست

بعد ازان رو به جست و جو آورد

میل فعل مکلف به کرد

دادمش باز هر چه کرد طلب

کردمش مؤمن مطیع لقب

کرد آن اقتضا حقیقت عمرو

که مکلف شود به نهی و به امر

چون ز تکلیف کار او شد راست

ترک فعل مکلف به خواست

وقت آن چون به ترک شد معروف

شد به عصیان و سرکشی موصوف

هر چه ظاهر ز جمله اعیان است

سر به سر مقتضای ایشان است

این بود سر آنکه در محشر

چون شود آشکار سر قدر

هر که باشد ز اهل نفس و نفس

نفس خود را کند ملامت و بس

همه بر نفس خویشتن مویند

همه با نفس خویشتن گویند

جز تو ننهاد کس به راه تو فخ

بل یداک اوکتا و فوک نفخ