گنجور

 
جامی

پهلوانی ز پر دلان عجم

می زد اندر طواف کعبه قدم

دید گریان مخنثی بر خاک

روی بنهاده پیرهن زده چاک

نوحه ای برگرفته عالم سوز

کای گنه بخش معذرت آموز

از گنه گرچه کوه البرزم

به کمال کرم بیامرزم

پهلوان را بسوخت دل گفتا

کای خداوند مکه و بطحا

لطف کن داد این مخنث ده

یا گناهش به گردن من نه

ور نه از بیم تو بخواهد مرد

داغ حرمان به گور خواهد برد

گر چنین پهلوان نباشد یافت

روی از همرهان نشاید تافت

هر که یابی ز طور او بویی

کش بود جذب حق سر مویی

رشته صحبتش ز کف مگذار

زانکه موییست در رسن بسیار

هر که تنها رود چو آن غوری

باز گردد به درد و رنجوری

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]