گنجور

 
جامی

خواجه پاک دین پاک نفس

روح الله روحه الاقدس

گفت عارف که در وفا فرد است

کار خود بر نفس بنا کرده ست

هیچگه پیش و پس نمی نگرد

نقد خود جز نفس نمی شمرد

ما مضی مات و المؤمل غیب

نیست جز نقد وقتش اندر جیب

می کند از سر شعور و وقوف

هر نفس را به حق آن مصروف

شده امروز و دی و فردایش

نقطه خاک گشته مأموایش

شغل حالش سترده است از دل

ذکر ماضی و فکر مستقبل

خارج از اختلاف روز و شب است

وقت را گاه ابن و گاه آب است

این وقت است اگر تصرف حال

باشد او را محول احوال

ورز قید تصرفش بدر است

وقت فرزند اوست او پدر است

نیست او ابن وقت ابوالوقت است

وقتش ایمن ز وصمت و مقت است

وقت ها را به قدرت مولا

می کند صرف افضل و اولی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

چون بیامد بوعده بر سامند

آن کنیزک سبک زبام بلند

برسن سوی او فرود آمد

گفتی از جنبشش درود آمد

جان سامند را بلوس گرفت

[...]

مسعود سعد سلمان

چیست آن کاتشش زدوده چو آب

چو گهر روشن و چو لؤلؤ ناب

نیست سیماب و آب و هست درو

صفوت آب و گونه سیماب

نه سطرلاب و خوبی و زشتی

[...]

ابوالفرج رونی

ثقة الملک خاص و خازن شاه

خواجه طاهر علیک عین الله

به قدوم عزیز لوهاور

مصر کرد و ز مصر بیش به جاه

نور او نور یوسف چاهی است

[...]

سنایی

ابتدای سخن به نام خداست

آنکه بی‌مثل و شبه و بی‌همتاست

خالق الخلق و باعث الاموات

عالم الغیب سامع الاصوات

ذات بیچونش را بدایت نیست

[...]

وطواط

الترصیع مع التجنیس

تجنیس تام

تجنیس تاقص

تجنیس الزاید و المزید

تجنیس المرکب

[...]