گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۲

 

حلقه زر تا به گوشت جای کرد ای سیمبر

قامتم چون حلقه شد زین رشک و رخسارم چو زر

بست زرین حلقه ات راه خلاص از هر طرف

بر دل من چون برد مسکین از آنجا ره بدر

آن چنان از حلقه نبود گوش تو هرگز تهی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۳

 

ز رشک قدت ای سرو سمنبر

به صد پاره دلی دارد صنوبر

به باغ خلد اگر شاخ گلی هست

تو آن شاخ گلی ای شوخ دلبر

نهال حسنی و ما چشم داریم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۴

 

به خونم گر کشی تیغ ای ستمگر

نخواهد شد تمنای تو از سر

خرامان بگذرم گفتی به خاکت

خدا را سرو من زین فکر مگذر

رقیب احوال دردم نیک داند

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۵

 

روزه چون می داری ای شیرین پسر

کز دو لب بینم دهانت پرشکر

ماه روزه گر خوری شکر چه باک

نیست روزه ماه من بر ماه و خور

مردمان در روزه و عشاق را

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۶

 

کند گل چون رخت خود را تصور

ازان دارد ز گل غنچه دلی پر

من آزاده را کشت از غمت سرو

بریدش باغبان کالحر بالحر

تواضع می کنم پیش سگانت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۸

 

بر کنار دجله دور از یار و مهجور از دیار

دارم از اشک جگرگون دجله خون در کنار

چون سواد دیده ام دریا کند بغداد را

سیل چشم دجله بارم گر شود با دجله یار

گر نبردی آرزوی یثربم از کف زمام

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۶

 

رخ زرد دارم ز دوری آن در

زده باغ و دردم درون دل آذر

چو من کاست گویی شب فرقت تو

مه نو که باشد بدین گونه لاغر

خطت خضر جعد کجت مشک تبت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » قطعات » شمارهٔ ۲۳

 

دلا منشین درین ویرانه چون چغد

سوی مرغان قدسی آشیان پر

بود گیتی درختی سر به سر شاخ

ولی جمله سوی یک اصل رهبر

ز هر شاخی سوی آن اصل ره جوی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۴۹

 

دور از رخت ای سنگدل سیمینبر

لم یبق من الوجود عین و اثر

هر چند که تلخ و جان ستان باشد مرگ

والله نواک منه ادهی وامر

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » رباعیات » شمارهٔ ۵۰

 

چشم تو که ریخت خون صد خسته جگر

در ماتمشان کبود پوشید مگر

نی نی غلطم که در گلستان رخت

یک جای دمید نرگس و نیلوفر

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳

 

معنی الوجود فی صورالکون قد ظهر

ما ضر سر وحدته کثرة الصور

نور وجود مهر و حقایق مهند ازین

بشناس معنی « جمع الشمس و القمر»

ساریست در همه چو به ذات و صفات خویش

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷

 

زهی نور تو از هر ذره ظاهر

کمال وحدت ذات تو قاهر

تویی اول تویی آخر ولیکن

نه اول باشدت پیدا نه آخر

تویی ظاهر ز هر خاطر ندانم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۲۴

 

بنامیزد این منزل روح پرور

که ذات البروج است این چرخ اخضر

در او برجها سربه گردون کشیده

به هر برج گردان یکی روشن اختر

درونش بود روشن از اختران شب

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۲۷

 

بنامیزد این منزل روح پرور

بهشتیست رو کرده در حوض کوثر

نه کوثر پر از نجم سیاره چرخی

ز گردنده مرغابیان شناور

ز غوطه زدن در غروب و طلوعی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

قدت سرویست جانا سایه پرور

به صد دل در هوای او صنوبر

به آن خط بردی از اهل قلم دست

نباشد آری انگشتان برابر

چنان با دعویت در تابم از شمع

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲

 

به رخسار و جبین و روی و عارض بردی ای دلبر

فروغ از صبح و نور از روز و عکس از ماه و تاب از خور

فروغ و نور و عکس و تاب رویت کرده عاشق را

بصر بینا خرد دانا روان روشن ضمیر انور

سگ و سنگ در و سگبان و دربان تو را هر شب

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۷ - در جواب نامه سلطان روم

 

چو از تنوع اوضاع گنبد دایر

بیاض صبح نمود از سواد شب ظاهر

طلوع نیر خور رونق نجوم ببرد

هجوم نور قوی شد ضعیف را قاهر

شوند گمشدگان در نشیمن غیبت

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ سوم (در ذکر پادشاهان) » بخش ۱۰

 

چون شود با تو یار جنگ اندیش

جز جدایی مگیر با او پیش

جد مکن در خصومت بسیار

اندکی روی آتشی بگذار

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ سوم (در ذکر پادشاهان) » بخش ۱۹

 

بایدت ملک سکندر چون وی از حسن سیر

دشمنان را دوست گردان دوستان را دوستر

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ پنجم (در عشق و ذکر حال عاشقان) » بخش ۱۳

 

باز آ که بر تو هیچ کس حکمی ندارد ای پسر

با هر که خواهی می نشین از هر که خواهی می گذر

جامی
 
 
۱
۲
۳
۲۶