گنجور

 
جامی

ز رشک قدت ای سرو سمنبر

به صد پاره دلی دارد صنوبر

به باغ خلد اگر شاخ گلی هست

تو آن شاخ گلی ای شوخ دلبر

نهال حسنی و ما چشم داریم

که آریمت به آب دیده در بر

مرا کشتی و تکبیری نگفتی

چه سنگین دل کسی الله اکبر

کنایت زان لب آمد پیش عارف

شراب سلسبیل و آب کوثر

نخواهد رفتن پروانه را شمع

ازان در بزم خود می سوزدش پر

خوش است از یاد تو پیوسته جامی

ولی اکنون به دیدار تو خوشتر