گنجور

 
جامی

قدت سرویست جانا سایه پرور

به صد دل در هوای او صنوبر

به آن خط بردی از اهل قلم دست

نباشد آری انگشتان برابر

چنان با دعویت در تابم از شمع

که خواهم از تن او برکنم سر

همین بس در معارف وجد واعظ

که کوبد پای بر بالای منبر

رقیب ار گویدت تا پیش عشاق

مرا با خود ببر با خود میاور

به رسم تحفه گر جامی سوی فارس

فرستد این غزل را تازه و تر

ز جان فارسی گویان شیراز

برآید نعره الله اکبر

 
 
 
دقیقی

پریچهره بتی عیار و دلبر

نگاری سرو قدّ و ماه منظر

سیه چشمی که تا رویش بدیدم

سرشکم خون شدست و بر مشجر

اگر نه دل همی‌خواهی سپردن

[...]

عنصری

غنودستند بر ماه منور

خط و زلفین آن بت روی دلبر

یکی را سنبل نو رسته بالین

یکی را لالۀ خود روی بستر

ز مشکین جعد زنجیرست گویی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

مرا، دی عاشقی گفت ای سخنور

میان عاشق و معشوق بنگر

نگه کن تا چه باید هر دوانرا

وزین دو کز تو پرسیدم بمگذر

چه خواهد دلبر از دلجوی بیدل ؟

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ازرقی هروی

همایون جشن عید و ماه آذر

خجسته باد بر شاه مظفر

امیر انشاه بن قاورد جغری

جمال دین و دین را پشت و یاور

خداوندی ، کجا کوته نماید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه