گنجور

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۱

 

درین صحیفه چو آغاز کردم املا را

گرفتم از همه اولیٰ ثنای مولیٰ را

زهر چه هست طریق ثنای او اولیٖ ست

به پای صدق سپردم طریق اولیٰ را

مقدری که به صنع بدیع خود پوشید

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۲

 

ماییم که چون لاله صحرای مدینه

داریم به دل داغ تمنای مدینه

سودای بهشت از سر دانا برود لیک

ممکن نبود رفتن سودای مدینه

هرگز به تماشای بهشتت نکشد دل

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۳

 

منم چو گوی به میدان فسحت مه و سال

به صولجان قضا منقلب ز حال به حال

به سال هشتصد و هفده ز هجرت نبوی

که زد ز مکه به یثرب سرادقات جلال

ز اوج قله پروازگاه عز قدم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۴

 

من کیم از دام حرص و آز رهیده

پای به دامان فقر و فاقه کشیده

عرق تمنا ز هر چه هست گسسته

تار تعلق ز هر چه هست بریده

بسته زبان هم ز خوانده هم ز نوشته

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۵

 

مرا دل از همه عالم گرفته ست

چه جای عالم از خود هم گرفته ست

ز دلگیری کم هر کس گرفتم

کسی را دل بدینسان کم گرفته ست

چنان از هستی خود زیر بارم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۶

 

رخشنده جرم خور که بر این سبز طارم است

قندیل گورخانه شاهان عالم است

کردند روشنان فلک را کبود پوش

یعنی که این سراچه ارباب ماتم است

سخت است بار فرقت آزادگان دهر

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۷

 

صبح ازل به خامه زرین آفتاب

بر لوح سیم چرخ نوشتند این خطاب

کین سبز خشت مدرسه زرنگار نیست

جز بهر هر هنر طلب دانش کتاب

بتراش حرفهای جهالت ز دل که هست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۸

 

منزلی خوش خانه ای دلکش مقامی دلگشاست

ساقی گلچهره کو و مطرب خوشگو کجاست

تا دهد آن با خیال لعل جانان جام می

تا کند این بر سرود بزم شاه آهنگ راست

خسرو و غازی معز ملک و دین سلطان حسین

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۹

 

این ملمع پیکر فیروزه رنگ زرنگار

چون فلک بی خشت و گل دارد بنایی استوار

لاژوردی ساخت خود را چرخ تا در وی برند

نقشبندان بر مکان لاژورد آن را به کار

نقش دیوار و درش گر بنگرد نقاش چین

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۱۰

 

قبه بر کیوان رساند این کاخ گردون آستان

گو کلاه انداز ازین شادی زمین برآسمان

دورها می گشت در دل آرزویی چرخ را

تا نهاد این آرزو در دامن آخر زمان

بیت معمور از سپهر ای کاش می آمد فرو

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۱۱

 

اینچنین عالی بنا در عرصه عالم کم است

کس نکرد اینسان بنایی تا بنای عالم است

تا پی بوسه به خاک آستانش لب نهند

پشت گردون زیر پای خاکبوسانش خم است

آب لطفش می چکد از سقف بر دیوار و در

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۱۲

 

کی بر این عشرت سرا خاطر نهد ارباب راز

زانکه از رنگ بقا خالیست این نقش مجاز

ساختند از بهر تو زین پیش منزل دیگران

ساز با آن وز برای دیگران منزل مساز

نام خود از دفتر صورت پرستان محو کن

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۱۳

 

گر به گستاخی گرفتم بر زبان اوصاف شاه

حکم المأمور معذور مرا بس عذر خواه

طبع تیره فهم خیره عمر بر عزم رحیل

نیست شغلی زان ضروری تر که سازم زاد راه

می کنم تسوید شعر و شعر من بیهوده است

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۱۴

 

تبارک الله ازین طایر همایون فال

خجسته نامه اقبال بسته بر پر و بال

نه نامه نافه ای از مشک خالص آمده پر

نه نافه طبله ای از عطر ناب مالامال

منصه ایست ز کافور کرده ساز و بر او

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۱۵

 

چیست آن شاهد سفید عذار

رو برهنه روان به هر بازار

بس که بر وی رسیده کوب ز دهر

مانده بر پشت و روی او آثار

صورت اوبافضل الاشکال

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۱۶

 

طوبی لبقعه خضعت عندها الجباه

خاکش سران دین و دول راست سجده گاه

قدر زمین زدولت پابوس او بلند

پشت فلک زسجده تعظیم او دوتاه

آب لطافتش که ز دریای رحمت است

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۱۷

 

طوبی لروضة سجدت ارضها الجباه

بشری لسدة لثمت تربها الشفاه

این آستانه ایست که از خاک او برند

شاهان ملک افسر عز و سریر جاه

رخ چون نهد به سدره والایش آفتاب

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۱۸

 

برخوان لاجورد درین طرفه خانقاه

از بهر شام و چاشت دو قرصند مهر و ماه

بهر قدوم صادر و وارد علی الدوام

از در نهاده پنجره اش چشمها به راه

بر روی زایران ز کرم طاقهاش را

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۱۹

 

این خانه چه خانه ست پریخانه چین است

پر حور یکی غرفه ز فردوس برین است

درآب و گل این لطف تصور نتوان کرد

از طارم چرخ آمده برجی به زمین است

قصر ارم آن کش به جهان مثل نیابند

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۲۰

 

خاک ازین عالی بنا بر کاخ گردون سرکشید

تا بنای عالم است اینسان عمارت کس ندید

بینمش پاک از سرشت آب و گل گویا خدای

همچو قصر خلدش از یک دانه گوهر آفرید

بین در و دیوارش از نقاش پر نقش لطیف

[...]

جامی
 
 
۱
۲