جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۴۸ - جواب پادشاه از سؤال غلام
گفت بر عارفان بود معلوم
که شما حاکمید و من و محکوم
هر چه ظاهر ز زین و شین شماست
موجب مقتضای عین شماست
هر چه عین شما تقاضا کرد
[...]
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۵۳ - مخاطبة مع المکاشفین بسر القدر
ای مکاشف شده به سر قدر
پرده جد و اجتهاد مدر
بگذار از خویش و در خدای گریز
بگسل از خویش و در خدای آویز
گرچه تو ز اختیار مأموری
[...]
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۶۰ - اشارة الی تفسیر قوله تعالی فاینما تولوا فثم وجه الله
از نبی اینما تولوا خوان
ثم وجه اللاه ش متمم دان
یعنی آن سو که روی قصد آری
تا حق بندگیش بگزاری
وجه حق کان بود حقیقت او
[...]
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر اول » بخش ۶۲ - در بیان آنکه در جهت بودن حق سبحانه و تعالی به اعتبار تنزل است به مرتبه جسم و جسمانیات و الا من حیث هو مبراست از جمیع امکنه و جهات
چون نه جسم است حق نه جسمانی
نه هیولاست نی هیولانی
باشد از حیز و جهت بیرون
وز حدود مشابهت بیرون
هست من حیث ذاته الأقدس
[...]
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۱۰ - حکایت شاه شجاع کرمانی قدس الله تعالی سره
شاه کرمانی آن مطیع مطاع
که به میدان عشق بود شجاع
هر شبی دیده پر نمک کردی
جگر خود به آن نمک خوردی
ساختی آب دیده را نمک آب
[...]
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر دوم » بخش ۶۹ - دیدن بعضی اصحاب بعد از وفات وی را قدس سره به خواب
هم ز وی آورند کز اصحاب
دید شخصیتش بعد مرگ به خواب
که بسی شور و بی قراری داشت
گریه و اضطراب و زاری داشت
گفت شیخا چه حالت است تو را
[...]
جامی » هفت اورنگ » سلسلةالذهب » دفتر سوم » بخش ۱۴ - به خواب دیدن عبدالله عمر رضی الله عنهما بعد از دوازده سال پدر خود را و خبر دادن وی از مناقشه در حساب و مضایقه در حقوق عباد
دید پور عمر به چشم خیال
مر عمر را پس از دوازده سال
گفت بابا تو را چه حال افتاد
که ز حال منت نیامد یاد
گفت از وقت مرگ تا امروز
[...]
جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۴۴ - رفتن ابسال به خلوت پیش سلامان و تمتع یافتن ایشان از صحبت یکدیگر
چون سلامان مایل ابسال شد
طالع ابسال فرخ فال شد
یافت آن مهر قدیم او نوی
شد بدو پیوند امیدش قوی
فرصتی می جست تا بیگاه و گاه
[...]
جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۴۸ - نصیحت کردن پادشان سلامان را
شاه با وی گفت کای جان پدر
شمع بزم افروز ایوان پدر
دیده اقبال من روشن به توست
عرصه آمال من گلشن به توست
سالها چون غنچه دل خون کرده ام
[...]
جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۵۲ - نصیحت کردن حکیم سلامان را
چون شه از پند سلامان شد خموش
شد حکیم اندر نصیحت سخت کوش
گفت کای نوباوه باغ کهن
آخرین نقش بدیع کلک کن
حرفخوان دفتر هفت و چهار
[...]
جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۷۲ - بیعت دادن پادشاه ارکان دولت خود را با سلامان و تسلیم کردن تخت و تاج را به وی
افسر شاهی چه خوش سرمایه است
تخت سلطانی چه عالی پایه است
هر سری لایق به آن سرمایه نیست
هر قدم شایسته این پایه نیست
چرخ سا پایی سزد این پایه را
[...]
جامی » هفت اورنگ » تحفةالاحرار » بخش ۲۳ - حکایت شیخ روزبهان قدس سره با بیوه ای که میوه دل خود را شیوه مستوری می آموخت
روزبهان فارس میدان عشق
فارسیان را شه ایوان عشق
پیش در پرده سرایی رسید
از پس آن پرده صدایی شنید
کز سر مهر و شفقت مادری
[...]
جامی » هفت اورنگ » تحفةالاحرار » بخش ۳۳ - حکایت آن صاحب کرم که بر همیان درم از رشته تدبیر پندگویان بند نهاد
هر چه دهی از سر انصاف ده
قفل عدم بر در اسراف نه
بعد شکستن صدف خویش را
خوار مگردان خلف خویش را
بهره که دیدی ز خداوند خود
[...]
جامی » هفت اورنگ » تحفةالاحرار » بخش ۴۱ - حکایت عارف دل بیدار شب زنده دار
عارفی از ظلمت شب نور یاب
دیده فرو بست به کلی ز خواب
شب که ز خورشید نظر دوختی
شمع نظر تا سحر افروختی
هر مژه از دیده خونابه ده
[...]
جامی » هفت اورنگ » تحفةالاحرار » بخش ۴۳ - حکایت صوفیی که در سماع غنای مغنیه خرقه فقر از سر برکشید و از لجه بی آرام بحر حقیقت به ساحت ساحل مجاز آرمید
کعبه روی از سر وجد عظیم
در صف پیران حرم شد مقیم
مرغ دل او چو زدی پر و بال
رستی از این دامگه پر وبال
وجد الهیش رهاندی ز خویش
[...]
جامی » هفت اورنگ » تحفةالاحرار » بخش ۴۷ - حکایت عمر عبدالعزیز که در همه عمر عزیز از افسر عین عدالت سربلند بود و از حلقه میم مروت کمربند
چون ثمر دوحه عبدالعزیز
دولت دین شد شرف ملک نیز
قاعده عدل عمر تازه کرد
ملک و خلافت به یک اندازه کرد
کوه نشینان که ز ظلم سپاه
[...]
جامی » هفت اورنگ » تحفةالاحرار » بخش ۵۵ - حکایت زنگی که روی خود را در آیینه بی زنگ دید و به عکس روی خود آیینه را نپسندید
دیو نژادی چو یکی تیره ابر
لب چو خم نیل کبود و سطبر
زنگ چو انگشت نیفروخته
چهره چو چوبین طبقی سوخته
مانده دهن چون دهن جیفه باز
[...]
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۱ - حکایت عین القضات همدانی که از همه دانی موی می شکافت هر چند چون موی بر خود تافت تا به صحبت غزالی نشتافت سر رشته این کار نیافت
مردم دیده روشن خردان
بحر دانش همه بین همه دان
بس که در مدرسه ها رنج علوم
برد شد حاصل وی گنج علوم
لیک ازان گنج بجز رنج ندید
[...]
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۴ - حکایت آن مظلوم که از تیر زبانی یک حجت سنجیده پرداخت و تیغ ظلم حجاج را در قطع عرق حیات خود کند ساخت
ظلم حجاج به غایت چو رسید
تیغ بر تهمتی چند کشید
گنج ها زر به فدا آوردند
گنجشان خاک به سر بر کردند
هیچشان حیله گر سود نکرد
[...]
جامی » هفت اورنگ » سبحةالابرار » بخش ۱۷ - حکایت شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی رحمه الله که چون این بیت بگفت که « برگ درختان سبز در نظر هوشیار، هر ورقی دفتریست معرفت کردگار » یکی از اکابر در واقعه دید که جمعی از ملائکه طبقهای نور از بهر نثار وی میبرند
سعدی آن بلبل شیراز چمن
در گلستان سخن دستانزن
شد شبی بر شجر حمد خدای
از نوای سحری سحر نمای
بست بیتی ز دو مصراع به هم
[...]