صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۳
ای خجلت از جمال تو ماه منیر را
بر باد داده شوق تو جان فقیر را
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۴
امروز دیگرم به فراق تو شام شد
در آرزوی روی تو عمرم تمام شد
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۷
هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم
هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۹
مراست در هوس روی آن پری پیکر
دل جراحت و جان فگار و دیده تر
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۰
رخ تو آیت حسن و دهان دروست چو میم
مثال خال تو و زلف همچو نقطه جیم
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۱
مرا ز پیر خرابات نکته ای یادست
بنوش باده که بنیاد عمر بر بادست
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۲
دانی مراست از لب دلدار آرزو
ای بخت چاره ساز کرم کن بیار زو
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۳
دوای غم نتوان ساخت جز به باده ناب
مرا به لطف خود امروز ساقیا دریاب
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۴
بعید گشته مرا وصل آن پری رخسار
ز جان خویش بعیدم، مرا به عید چه کار
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۵
از جمله دردها غم آن دوست بس مرا
بر باد بر دهد چه کنم این هوس مرا
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۶
جانم به لب رسید ز سودای آن حبیب
وز عاشقی نصیب من این است تا نصیب
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۷
عید صیام و فصل گل و موسم بهار
من مست و یار همدم و ساقی است گلعذار
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۹
گر براند سویم آن شاهسوار چابک
من نثارش کنم این جان گرانمایه سبک
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۲۰
زشوق آن رخ زیبا همی کشم آوخ
دل جراحت من بین و سینه لخ لخ
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۲۱
رخ تو مظهر انوار ربی الاعلی است
که صنع بی حد و اندازه اندرو پیداست
صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۲۲
گر خرامان بت من جانب گلراز شود
گل شود غنچه زشرم آن دم و در خار شود