گنجور

 
صوفی محمد هروی

گر براند سویم آن شاهسوار چابک

من نثارش کنم این جان گرانمایه سبک

در جواب او

زیروائی که بود گرم و به او نان تنک

مرهم سینه مجروح بود روز خنک

صحن ماهیچه پر قیمه اگر دست دهد

خرم آن جان گرانمایه که دریافت سبک

جان کند تازه کنون خربزه ابدالی

زان که شیرین و پر آب است و لطیف و نازک

بشنو از من سخنی، هر چه بود از تر و خشک

نگذاری به تک سفره که ماند یک جک

بر سر سفره چو انواع طعام آید پیش

صوفی خسته بود همچو سوار چابک

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode