صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸
دلبر امروز کمربست و بقامت برخاست
مست از خانه برون رفت و قیامت برخاست
سرو ننشست دگر گرچه بگل ماند ز شرم
بتماشای تو ز آندم که بقامت برخاست
آنکه در سایه بالای تو بنشست بخاک
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
یار آمد و از جان و جهان بیخبرم کرد
برطلعت خود غیرت اهل نظرم کرد
زان طره که از دوش فرور ریخته تا ساق
هم زانوی غم در دل کوه و کمرم کرد
حاضر بکفم بهر نثارش دل و جان بود
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱
دانم که زلف از چه خم اندر خم اوفتد
تا صید دل به بند غمت محکم اوفتد
جز آن دهان که در سخن آید به آشکار
بیرون ز قطره هیچ ندیدم یم اوفتد
چه جای کشته بر تو کند خون دل حلال
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
هزار دور از سپهر چو بگذرد گه شود
که تا یک آدم بدهر صفیعلی شه شود
چرا نه بینی که چون میان کل بشر
یکی بدین وزن و سنگ عیان بنا گه شود
ز سیصد و شصت شب شبی بود لیل قدر
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
ای حسین ابن علی از باطن پاکت مدد
و ز دم عشاق و جان مست سلاکت مدد
نیست قلب یار من آنسان که باید سوی من
بهر جذب قلب او از روح چالاکت مدد
خاکساری کوی عشق تست جای جن و انس
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
چشم تو میرود همی از خود و این دل از پیش
دل نرود گرش ز پی میبرد از نگه ویش
دل بتطاول و تلف ماند فرو ز هر طرف
غمزه کشد دما دمش طره کشد پیاپیش
روزی از آن عقیق لب بوسه نمود دل طلب
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
عادت ابروی تست فته در انداختن
آفت عالم شدن تیغ به قهر آختن
زلف ترا شیوه است دل به بر آویختن
روی ترا در خور است دیدن و جان باختن
یکتنه خال تُراست شکوت غارتگری
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
امروز نیامد به من از دوست بریدی
ناورد از آن لعل دلاویز نویدی
هر روز پیامش سوی رندان سحر خیز
پس زودتر از قافله صبح رسیدی
ای پیک صباگو بوی از خاک نشینان
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵
تو اگر کناره از ما ز ره مجاز کردی
برصا کشیم نازت چو تو خوبه ناز کردی
سوی عاشقان مفتون نبرد شهی شبیخون
تو بما ز چشم میگون همه ترکتاز کردی
تو بس ار چه خوبروئی همه دم بهانه جوئی
[...]
صفی علیشاه » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۳۹
عدد صدراعظم ار خواهی
هست بیشک هزار و سیصد و پنج
نود و یک پس از هزار و دویست
عدد نام اوست در فرهنج
صدراعظم شد اندرین تاریخ
[...]
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۳ - بیان الاتحاد
ز لفظ اتحاد ار نکته دانیاست
شهود حق واحد خوش بیانیاست
همان واحد که بر کل است معبود
ز کل یکتا و کل بر اوست موجود
به او گر متحد باشند اشیاء
[...]
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۳۲ - الباطل
ز باطل گر بپرسی جز عدم نیست
عدم را هیچ وصفی در قلم نیست
همه حق است و حق عین وجود است
جز او نبود که در غیب و شهود است
عدم باشد جز او یعنی که باطل
[...]
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۱۱۳ - الرقیقه
رقیقه چیست نیکودان لطیفه
که فهم آن تو را باشد وظیفه
بود آن واسطه ما بین شیئین
نباشد جز لطیفه ربط ما بین
بمانند مدد کز حق بود وصل
[...]
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۱۳۷ - حکایت
مریدی خواست از پیری اجازت
که در کوهی کشد چندی ریاضت
در آن مغازه روی دید ماری
گرفت او را بدست از اختیاری
گزیدش مار و بردندش به تدبیر
[...]
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۱۴۲ - سرائر الاثار
ز آثارت سرائر گر یقین است
ترا در باطن اکوان دفین است
سرائر چیست باطنهای اکوان
که شد تعبیر بر اسماء یزدان
خود این اکوان بظاهر چون مرا یاست
[...]
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۱۵۵ - شهود المجمل فی المفصل
و گر بینی احد در کثرت اول
شهود مجمل است آن در مفصل
که در هر ذره بینی آفتابی
نهان دریای وحدت در حبابی
در این رؤیت خدا بین در اموری
[...]
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۲۲۷ - عبدالقابض
تو عبدالقابض آنرا دان زحالش
که گیرد حق بخود قلب و خیالش
بگرداند دگر مانند رایض
و را بر نفس خویش و غیر قابض
پس او چیزی که دور است از فرایض
[...]
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۲۳۴ - عبدالحکم
میان بندگان عبدالحکم را
بدان حاکم بحکم الله شیم را
بحکم از حق بود بر خلق مأمور
زریب وظن و اوهام و ریا دور
نه تنها حکم او در امر شرعست
[...]
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۲۴۷ - عبدالجلیل
نمایم واقف از عبدالجلیلت
که هست او در جلالتها دلیلت
حق او را ساخت مرآت کمالش
که باشد مظهر وصف جلالش
جلال حق چو او در ما سوا دید
[...]
صفی علیشاه » بحرالحقایق » بخش ۲۵۸ - عبدالوکیل
بود عبدالوکیل آنکس ز اطیاب
که بیند حق بصورتهای اسباب
بود او فاعل اندر کل افعال
محول دست تقدیرش در احوال
امورات جهانرا خلق محجوب
[...]