گنجور

 
صفی علیشاه

عدد صدراعظم ار خواهی

هست بی‌شک هزار و سیصد و پنج

نود و یک پس از هزار و دویست

عدد نام اوست در فرهنج

صدراعظم شد اندرین تاریخ

آنکه ویرانه‌ها از او شد گنج

چون فزائی براین عدد ده و چار

صدراعظم شود به فکر بسنج

یعنی از لطف چارده معصوم

یافت این منصب نکو بیرنج

چشم بختش نبیند از ایام

جز بگیسوی بار پیچ و شکنج

هر دو خصم افکنند و میدان تاز

فارس رزم و مهره شطرنج

لیک آن غازی است و این بازی

آن بود معجز این بود نیرنج

اختصاصش ز هر کسی است چنانک

ذوق عشق از خمار بذرالبنج

 
 
 
رودکی

مهر مفگن برین سرای سپنج

کین جهان پاک بازیی نیرنج

نیک او را فسانه واری شو

بد او را کمرت سخت بتنج

عنصری

آن صنم را ز گاز و ز نشکنج

تن بنفشه شد و دو لب نارنج

مسعود سعد سلمان

مست گردد چو پیل با یک و پنج

نقل سازد ز نارسیده ترنج

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه