سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
مده چون بوالهوس در سینه جا عشق مجازی را
مکن با معصیت آلوده دامان نمازی را
به جای سبزه از خاک چمن بادام سر بر زد
به نرگس چشم شوخ او نمود این سحر سازی را
ز برق صبح صادق شمع خاکسترنشین گردد
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
می دهد هر دم فریب آن نرگس جادو مرا
می کند آخر بیابان مرگ این آهو مرا
صورت او نقش بندد هر کجا پهلو نهم
خامه نقاش باشد در بدن هر مو مرا
اهل دل را صحبت دنیاپرستان آفتست
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲
ای به یادت چشمه زمزم در کاشانهها
کعبه افتادگانت آستان خانهها
خانه بر دوشم به شمعی انتظاری میکشم
بوریای کلبهام باشد پر پروانهها
اهل همت را نظر امروز بر دست گداست
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵
با بد و نیک جهان از بسکه همدوشیم ما
سرمه را چشمیم و حرف سخت را گوشیم ما
عقده ایی در هر خم زلفی که باشد شانه ایم
کاکلی هر جا پریشان می شود دوشیم ما
قامت ما خم شده و فکر کنار از سر نرفت
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷
یارب از دارالشفای خود دوایی ده مرا
لطف کن افتاده ام از پا عصایی ده مرا
مشت گل را داده جان و مرغ عیسی کرده ایی
قوت اعضا کرم کن دست و پایی ده مرا
بر زبان ناتوانی غنچه باشد ناله ام
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱
تا به آن گلگون قبا چون سایه همدوشیم ما
پیرهن در خون خود آلوده می پوشیم ما
پیش ما ای شمع لاف صحبت آرایی مزن
صد زبان داریم همچون شانه خاموشیم ما
بال قمری سرو را باشد حصار عافیت
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
به گلشن چون برافروزد ز می رخسار چون گل را
کند فواره خون غنچه منقار بلبل را
به گیسوی عبیرافشان اگر در گلستان آید
به رگهای زمین پیوند سازد شاخ سنبل را
کند چون موم شمع صبر استغنای خوبان را
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰
از خزان محفوظ کن یارب گلستان مرا
آب ده از جویبار خضر بستان مرا
بند بند من ز سستی از پی پاشیدنیست
استخوان بندی کرم فرما نیستان مرا
کلبه ام را ماهتابی ده ز نور معرفت
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۳
یارب از دارالشفای خود دوایی ده مرا
دردمندم مرحمت فرما شفایی ده مرا
بهر طاعت گوشه محراب را منزل کنم
پیر صاحبدل کن و پشت دوتایی ده مرا
ناتوانم همچو باد صبح صرصر می رود
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵
ای چمن آرا خزان گشتم بهاری ده مرا
سبز گردان همچو سرو، برگ و باری ده مرا
چون خضر گردان مرا میراب آب زندگی
گلشنم تا سبز گردد جویباری ده مرا
میبرم بر آستان اهل دل روی نیاز
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲
بی قرار امروز آن سیمین بدن دارد مرا
خار در پیراهن آن گل پیراهن دارد مرا
تا حدیثی از لب او در قلم آورده ام
در میان طوطیان شیرین سخن دارد مرا
آدمی را میوه فردوس می سازد جوان
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳
خانه بر دوشم پریشان کو وطن دارد مرا
بر جنون تکلیف چاک پیرهن دارد مرا
غنچه گل نیستم تا از نسیمی وا شوم
روزگار رفته سر در پیرهن دارد مرا
حلقه بزم است طوق بندگی بر گردنم
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶
ناله کردن بر سر کویش هوس باشد مرا
می نهم لب بر لب نی تا نفس باشد مرا
بر طواف کعبه کویش به پهلو می روم
نقش پا گیراتر از دست عسس باشد مرا
بر دلم رحمی کن ای صیاد از خونم گذر
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱
تیغ ابرویش اگر مد نظر باشد مرا
ذوالفقار شاه مردان بر کمر باشد مرا
پنجه اش را کرده رنگین چون حنا از خون من
بهر دامنگیریش دست دگر باشد مرا
می رود برگ خزان از جای با اندک نسیم
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳
می کند سرو از حد غماز بازار مرا
راهزن از راه گرداند خریدار مرا
کوچه ها شبها سفید از پرتو مهتاب نیست
آسمان کردست پای انداز دستار مرا
غنچه ام از سینه نتواند نفس بیرون کشید
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹
پی صید افگنی بیرون شد از بزم شراب امشب
ز شاخ شعله در پرواز شد مرغ کباب امشب
من و معشوق در یک پیرهن بودیم از مستی
گریان کتان را بخیه می زد ماهتاب امشب
ز خواب خویش تا صبح قیامت برنمی خیزم
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷
لشکر خط جا چو گرد آن دهان خواهد گرفت
از دیار حسن او اول زبان خواهد گرفت
سد راه لشکر خط تیغ نتوان شدن
فتنه او دامن آخر زمان خواهد گرفت
صد خیابان سرو را قدش به خاک افگنده بود
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰
تا در آغوش گلستان من آن سرو قد است
نرگس خلد برین باغ مرا چشم بد است
هیچ کس از دل من کلفت ایام نبرد
روزگاریست که آئینه من در نمد است
از چمن کام توان یافت در ایام بهار
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴
تا هوایت بر سر باد صبا افتاده است
برگ گل در کوچها چون نقش پا افتاده است
تا نگارین پنجه را کردی ز خون آفتاب
ماهرویان را حنا از دست و پا افتاده است
زرد رویی می کشم هر روز از دون همتان
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳
آمد خزان و دور نشاط از پیاله رفت
رنگ از رخ گل و نمک از داغ لاله رفت
در هیچ سینه یی ز محبت اثر نماند
آتش ز سنگ و ماه ز آغوش هاله رفت
از خیرگاه حاتم طی نیست غیر نام
[...]