سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
ای خاکمال سرو روان تو آبها
موج کناره کرد فریبت سرابها
فانوس سد ره نشود نور شمع را
کی میشوند مانع حسنت نقابها
چشم تو را به خواب ندیدند مردمان
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
نیست از تسبیح سیری سبحه زهاد را
حرص مژگان است چشم دام این صیاد را
گردن تسلیم دارد تیغ سوهان بر قفا
می کند کوته زبان خنجر جلاد را
آشنایان راست کوشش بر هلاک یکدگر
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵
بود منعم عزیز کشور و آزاد خوار اینجا
ز سرو باغ رعناتر درخت میوه دار اینجا
در آغاز محبت عاشق از مردن نیندیشد
زند خود را به کام شیر طفل نیسوار اینجا
خداجو را سحرخیزی شود افزونتر از پیری
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴
بی پر و بالی درین گلشن هوس باشد مرا
همچو مرغ بیضه عریانی قفس باشد مرا
تشنه ام از سادگی می جویم امداد از حیات
التماس از همدم کوته نفس باشد مرا
کاروان را گوش از غفلت به آواز دراست
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵
مرغ بی بالم گلستان کی هوس باشد مرا
خنده گل چاک دیوار قفس باشد مرا
التماس سوزن از عیسی مریم کی کنم
گر به نقش کفش پایی دسترس باشد مرا
کی شوم پابست تار و پود خود چون عنکبوت
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶
گردبادم دامن صحرا وطن باشد مرا
خانه بر دوشی کلاه و پیرهن باشد مرا
یوسف امید من عمریست افتاده به چاه
می کشم از چاه و مویی گر رسن باشد مرا
قسمت من نیست از دریا به جز یک قطره آب
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۹
رنگینی رخ تو به رعنا نداده اند
داغ مرا به لاله صحرا نداده اند
شبنم ز باغ کام دل خود گرفت و رفت
ما را چه شد که راه تماشا نداده اند
خون خورده تیغ تا شده پهلونشین تو
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳
میل خوبان ز اسیران به توانگر باشد
در چمن غنچه گل را سخن از زر باشد
هر که دارد لب خاموش توانگر باشد
دهن غنچه همه عمر پر از زر باشد
روز و شب در نظر زنده دلان یکرنگ است
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۴
از دل دنیاپرستان ذوق صحبت برده اند
روشنایی از چراغ اهل دولت برده اند
نیست در عالم اثر از فیض عالی همتان
از هوا گرمی و از آتش حرارت برده اند
چشم یاری بسته اند از کار یکدیگر خواص
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۶
زین گلستان سرو قدی را نکردم رام خویش
همچو قمری بر گلو پیچیدم آخر دام خویش
شمعم و یک پیرهن مهتاب فانوس من است
می کنم روشن ز روی خانه پشت بام خویش
روزگاری شد که دوران کرده سرگردان مرا
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۱
نمی نهم به در باغ خلد پا بی تو
نمایدم به نظر کام اژدها بی تو
ز رفتن تو جنون روی بر من آورده
به کوه و دشت گریزم ز آشنا بی تو
ز دوریی تو اسیرم بکنده زانو
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۲
نمی نهم به تماشای گل قدم بی تو
نمی زنم به کسی همچو غنچه دم بی تو
کتابتی به تو انشا نمی توانم کرد
فتاده است ز انگشت من قلم بی تو
شدست کشورم از رفتن تو زیر و زبر
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۱
تا لبت نام برآورده به شیرین سخنی
طوطیان را به سر افتاده غم کوهکنی
گردبادم به بیابان شده ام سرگردان
دامن دشت جنون است به دوشم کفنی
بسمل فتنه چشمان تو آهوی خطا
[...]