گنجور

 
سیدای نسفی

ای خاکمال سرو روان تو آب‌ها

موج کناره کرد فریبت سراب‌ها

فانوس سد ره نشود نور شمع را

کی می‌شوند مانع حسنت نقاب‌ها

چشم تو را به خواب ندیدند مردمان

با آنکه رفته‌اند به یاد تو خواب‌ها

ای موج آب خضر کجا می‌روی که باز

افتاده است بر رگ جان اضطراب‌ها

عمری‌ست ناله‌ها رگ و پوست می‌کنند

مطرب چه گفته است به گوش رباب‌ها

از بس که در قلمرو فهم امتیاز نیست

شد زیر مشق ما ورق انتخاب‌ها

مغرور سیم خود مشو ای چنگ عاقبت

بر گردن تو کنده شود این طناب‌ها

نزدیک آمدست که یاران بنا کنند

دیوارهای میکده را از کتاب‌ها

پیش دهان یار زبان لال می‌شود

بیهوده رفته‌ایم به خود سر حساب‌ها

می‌کرد یاد سوختگان چشم مست او

افگنده‌اند نعل در آتش کباب‌ها

گفتم غبار خاطر دل شست‌و‌شو دهم

پر شد ز خاک کاسه چشم حباب‌ها

روی دلی ز ماه‌جبینان ندیده‌ام

گرمی نمانده است درین آفتاب‌ها

دوران مرا به هوش نیاورد سیدا

شد مستیم زیاد از این احتساب‌ها