گنجور

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱

 

آن شوخ دیده دیده چو بر هم نمی‌زند

دل صبر پیشه کرد و کنون دم نمی‌زند

زو صد هزار زخم جفا دارم و هنوز

چون دست یافت زخم یکی کم نمی‌زند

گه گه به طعنه طال بقایی زدی مرا

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲

 

هرکرا عشقت به هم برمی‌زند

عاقبت چون حلقه بر در می‌زند

طالعی داری که از دست غمت

هرکرا دستیست بر سر می‌زند

در هوای تو ملک پر بفکند

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳

 

هرچ از وفا به جای من آن بی‌وفا کند

آنرا وفا شمارم اگرچه جفا کند

با آنکه جز جفا نکند کار کار اوست

یارب چه کارها کند او گر وفا کند

آزادگان روی زمینش رهی شوند

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴

 

نوبت حسن ترا لطف تو گر پنج کند

عشق تو خاک تلف بر سر هر گنج کند

قبلهٔ روی ترا هرکه شبی برد نماز

چار تکبیر دگر روز بر این پنج کند

نرگس مست تو هشیارترین مرغی را

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵

 

گر وفا با جمال یار کند

حلقه در گوش روزگار کند

ماه دست از جمال بفشاند

گر بر این پای استوار کند

نازها می‌کند جفا آمیز

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶

 

معشوق دل ببرد و همی قصد دین کند

با آشنا و دوست کسی این‌چنین کند

چون در رکاب عهد و وفا می‌رود دلم

بیهوده است جور و جفا چند زین کند

دل پوستین به گازر غم داد و طرفه آنک

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷

 

جان وصال تو تقاضا می‌کند

کز جهانش بی‌تو سودا می‌کند

بالله ار در کافری باشد روا

آنچه هجران تو با ما می‌کند

در بهای بوسه‌ای از من لبت

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸

 

دل به عشقش رخ به خون تر می‌کند

جان ز جورش خاک بر سر می‌کند

می‌خورد خون دل و دل عشوهاش

می‌خورد چون نوش و باور می‌کند

گرچه پیش از وعده سوگندان خورد

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹

 

حسن تو عشق من افزون می‌کند

عشق او حالم دگرگون می‌کند

غمزه‌ای از چشم خونخوارش مرا

زهره کرد آب و جگر خون می‌کند

خندهٔ آن لعل عیسی دم مرا

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰

 

یار در خوبی قیامت می‌کند

حسن بر خوبان غرامت می‌کند

در قمار حسن با ماه تمام

دعوی داو تمامت می‌کند

از کمان ابروان کرد آنچه کرد

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱

 

زلفش اندر جور تلقین می‌کند

رخ پیاده حسن فرزین می‌کند

در رکابش حسن خواهد رفت اگر

اسب حسن این است کو زین می‌کند

بر کمالش خط نقصان می‌کشد

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲

 

عالمی در ره تو حیرانند

پیش و پس هیچ ره نمی‌دانند

عقل و فهم ارچه هر دو تیزروند

چون به کارت رسند درمانند

جان و دل گرچه عزتی دارند

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳

 

گرد ترا دل همی چنان خواهد

که دل از بنده رایگان خواهد

بنده را کی محل آن باشد

کانچه خواهی تو جز چنان خواهد

به سر تو که جان دهد بنده

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴

 

یارم این بار، بار می‌ندهد

بخت کارم قرار می‌ندهد

خواب بختم دراز شد مگرش

چرخ جز کوکنار می‌ندهد

روزگارم ز باغ بوک و مگر

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵

 

هرکه دل بر چون تو دلداری نهد

سنگ بر دل بی‌تو بسیاری نهد

وانکه را محنت گلی خواهد شکفت

روزگارش این چنین خاری نهد

وانکه جانش همچو دل نبود به کار

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶

 

دوش آنکه همه جهان ما بود

آراسته میهمان ما بود

سوگند به جان ما همی خورد

گر چند بلای جان ما بود

بودش همه خرمی و خوبی

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷

 

من آن نیم که مرا بی‌تو جان تواند بود

دل زمانه و برگ جهان تواند بود

نهان شد از من بیچاره راز محنت تو

قضای بد ز همه کس نهان تواند بود

خوش آنکه گویی چونی همی توانی نه

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸

 

آن روزگار کو که مرا یار یار بود

من بر کنار از غم و او در کنار بود

روزم به آخر آمد و روزی نزاد نیز

زان گونه روزگار که آن روزگار بود

امروز نیست هیچ امیدم به کار خویش

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹

 

دوش تا صبح یار در بر بود

غم هجران چو حلقه بر در بود

دست من بود و گردنش همه شب

دی همه روز اگرچه بر سر بود

با بر همچو سیم سادهٔ او

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰

 

ای دلبر عیار ترا یار توان بود

غمهای ترا با تو خریدار توان بود

با داغ تو تن در ستم چرخ توان داد

با یاد تو اندر دهن مار توان بود

بر بوی گل وصل تو سالی نه که عمری

[...]

انوری
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
۷۴
sunny dark_mode