گنجور

 
انوری

دوش آنکه همه جهان ما بود

آراسته میهمان ما بود

سوگند به جان ما همی خورد

گر چند بلای جان ما بود

بودش همه خرمی و خوبی

شکر ایزد را که آن ما بود

از طالع سعد ما براند

فالی که نه در گمان ما بود

بنشست میان ما و برخاست

آزار که در میان ما بود