فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴
لبریزِ شکوه شد دل حسرتپرست ما
کو طرف دامنی که بیفتد به دست ما!
آزار ما روا نبود بیش ازین دگر
رنگ شکستهایم چه حاصل شکست ما!
دست دعا برای تو داریم بر سپهر
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸
گفتهای: بیدار باید عاشق دیدار ما
پاس این حرف تو دارد دیدهٔ بیدار ما
رتبة افتادگی را خوش به بالا بردهایم
سایه بر بالای خود میافکند دیوار ما
دوستان مرهمگذار و دشمنان الماسریز
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶
بر وضع افلاک ای پسر کم تکیه کن در کارها
در راه سیلاب فنا پستند این دیوارها
بار تعلّق پرگران، جانِ بلاکش ناتوان
بر دوش تا کی چون خران خواهی کشید این بارها!
شد نقد عمر از کف روان سودی نه پیدا در میان
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
تا تو افکندی به دولت سایه بر گلزارها
بلبلان را در ترنّم سوده شد منقارها
من چو بلبل نغمهسنج گلشن کویی که هست
آفتاب آنجا گلِ خار سر دیوارها
نقد جان بر کف چه میکردند دلالان مصر
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
نفی قیل و قال کم کن ای که خواهی حالها
حالها مغزست و بر وی پرده قیل و قالها
گلبن برهان بهار طرفهای دارد ز پیش
باش تا گلها دمد از خار استدلالها
تا جمال خویش بینی دل ز هر نقشی بشوی
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
به ناز و غمزه خود آموختم جانانهٔ خود را
به دامن تیز کردم آتش پروانهٔ خود را
نه جرم چشمهساران بود و نه تقصیری از باران
که من دانسته در آتش فکندم دانهٔ خود را
نه چاکی در دل و نه رخنهای در سینه، کو سیلی؟
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵
تمنّای تو جان اندر تن آرد نقش دیبا را
لب لعل تو بر لب آورد جان مسیحا را
کسی را کو سواد زلف روشن شد گمان دارم
تواند خواند خط سرنوشت طالع ما را
به جرم یک نظر بیاعتدالی انتقام عشق
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
چنان سودای او بر خویشتن پیچاند آتش را
که دود رفته در سر باز میگرداند آتش را
چو شمع چهره از برق طلوع می برافروزد
به گرد خویش چون پروانه میگرداند آتش را
نگاه گرم از بیمش نهفتم در پس مژگان
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
گر کشم بر رخ دریا مژة پرخون را
غوطهها در عرق شرم دهم جیحون را
عجب از جاذبة عشق که از یکرنگی
طوق لیلی نکند سلسلة مجنون را
رتبة کوهکن این بس که کشیدست بدوش
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵
سایه زلفت به سر شمشاد سازد شانه را
سبز در آتش کند اقبال خالت دانه را
مستیم چون بوی گل پنهان نمیماند به کس
من که بر سر همچو شاخ گل زدم پیمانه را
حال ما از ما چه میپرسی که پامال توییم
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷
ای کرده سرمه از ناز چشم غزالهها را
عکست برشته در حسن رخسار لالهها را
مهر بتان نوشته در سینههای عشّاق
وز داغ عشق کرده مُهر این قبالهها را
از درد کرده درمان دلهای دردمندان
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
بیا ساقیّ و آتش در زن این زهد ریائی را
چو زاهد تا به کی سازم بت خود پارسایی را
به کاه عشق کوهی برنیاید، زور بازو بین
که چون با ناتوانی میکند خیبر گشایی را!
سبک پروازتر در اوج همّت هر که فارغتر
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹
جدا از دوستان در مرگ میبینم رهائی را
براندازد خدا بنیاد ایّام جدایی را
درین کشور رواج سست عهدی از تو پیدا شد
به نام خویش کردی سکّه نقد بیوفایی را
دم سرد غرضگویان ز صرصر باج میگیرد
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰
عشق چو پرده بر درد حسن کرشمهزای را
پر کند از شکوه شه آینة گدای را
خیز و بیا و جلوه ده قامت جلوهزای را
حسرت استخوان من طعمه دهد همای را
نیست ز مهر من عجب گر به دل تو جا کند
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵
بیتپش آرام کی باشد دل زار مرا
ذوق جستن زنده دارد نبض بیمار مرا
من کجا و اینقدر تاب تزلزلهای عشق
عطسة گل میکند اشفته دستار مرا
شکوة نازکدلان از برگ گل نازکترست
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶
اگرچه شعلة حسنت تمام عالم سوخت
به مهربانی من در جهان کسی کم سوخت
به نسبت تو چنان ذوق سوختن عام است
که در کنار گل و لاله طفل شبنم سوخت
دمی که آتش بیداد او زبانه کشید
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷
پیشهٔ ما عشق و رندی کار ماست
نیکنامی ننگ ما و عار ماست
ما امانتدار عشقیم از ازل
آنچه گردون برنتابد بار ماست
آنچه گرمای قیامت نام اوست
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳
یوسف بازار ما هم خود خریدار خودست
خوش قیامت کرده غم هر کس گرفتار خودست
راز دل پوشیده کی ماند به منع گفتگو
لب اگر خاموش گردد رنگ در کار خودست
بر زمین ننهاد تا بر کف گرفت آیینه را
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰
تجرید و تجرّد ره کاشانه عشق است
هر خانه که بر دوش کنی خانه عشق است
گوشی شنوا جوی اگر مرد سماعی
آفاق پر از نغمة مستانة عشق است
مجنون پی آوارگی از خانه عبث رفت
[...]
فیاض لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹
چون نسیمم در ره عشق تو نقش پا گم است
در سر کوی تو همچون قطره در دریا گم است
از که حیرانم؟ که پرسد کس سراغ خویش را
در سر کویی که هر کس میشود پیدا گم است!
ای که فردای قیامت وعده کردی وصل خویش
[...]