گنجور

 
فیاض لاهیجی

تا تو افکندی به دولت سایه بر گلزارها

بلبلان را در ترنّم سوده شد منقارها

من چو بلبل نغمه‌سنج گلشن کویی که هست

آفتاب آنجا گلِ خار سر دیوارها

نقد جان بر کف چه می‌کردند دلالان مصر

یوسفم را کس نمی‌آرد درین بازارها

دشت بی‌آبست و شب کوتاه و ره دور و دراز

زود بربندید ای جمّازه‌داران بارها

در گلستانِ سر میدان عشق آی و ببین

همچو گل خندان سر منصوریان بر دارها

گو دماغ خود مسوز اینجا مسیحا در علاج

با دوای کس نمی‌سازند این بیمارها

عشق را گویند مردم کار بی‌کاری بود

عشق چون کاری بود بی‌کاریست این کارها

زاهدان را امشب از ترخنده‌های انفعال

سبز شد مسواک‌ها در گوشة دستارها

عشق را فیّاض در ادبارها اقبال‌هاست

آه ازین اقبال‌ها و داد ازین ادبارها

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode