خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱
بگشا نقاب رخ که ز ره بر در آیمت
بربند عقد در که کنون در بر آیمت
بنشان خروش زیور و بنشین به بانگ در
کز بس خروش زارتر از زیور آیمت
آمد کبوتر تو و نامه رساند و گفت
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۲
علم عشق عالی افتاده است
کیسهٔ صبر خالی افتاده است
اختیاری نبود عشق مرا
که ضروری و حالی افتاده است
اختر عشق را به طالع من
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳
فلک در نیکوئی انصاف دادت
سرِ گردنکشان گردن نهادت
جهان از فتنه آبستن شد آن روز
که مادر در جهان حسن زادت
جهانی نیم کشت ناوک توست
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۴
بتی کز طرف شب مه را وطن ساخت
ز سنبل سایبان بر یاسمن ساخت
نه بس بود آنکه جزعش دلشکن بود
بشد یاقوت را پیمانشکن ساخت
دروغ است آن کجا گویند کز سنگ
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵
آنها که محققان راهند
در مسند فقر پادشاهند
در رزم، یلان بینبردند
در بزم، سران بیکلاهند
کعبه صفتاند و راهپیمای
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۶
با او دلم به مهر و محبت نشانه بود
سیمرغ وصل را دل و جان آشیانه بود
بودم معلم ملکوت اندر آسمان
از طاعتم هزارهزاران خزانه بود
بر درگهم ز خیل ملایک بسی سپاه
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷
طریق عشق رهبر برنتابد
جفای دوست داور برنتابد
به عیاری توان رفتن ره عشق
که این ره دامن تر برنتابد
هوا چون شحنه شد بر عالم دل
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸
عقل در عشق تو سرگردان بماند
چشم جان در روی تو حیران بماند
در ره سرگشتگی عشق تو
روز و شب چون چرخ سرگردان بماند
چون ندید اندر دو عالم محرمی
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹
دل کشید آخر عنان چون مرد میدانت نبود
صبر پی گم کرد چون همدست دستانت نبود
صدهزاران گوی زرین داشت چرخ از اختران
ز آن همه یک گوی در خورد گریبانت نبود
ماه در دندان گرفته پیشت آورد آسمان
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰
دولتِ عشقِ تو آمد عالمِ جان تازه کرد
عقل، کافر بود آن رُخ دید و ایمان تازه کرد
داغِ دلها را به سِحر آن جَزعِ جادو تاب داد
باغِ جانها را به شرط آن لعلِ رَخشان تازه کرد
تا ز عهدِ حُسنِ تو آوازه شد در شرق و غرب
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱
دل پیش خیال تو صد دیده برافشاند
در پای تو هر ساعت جانی دگر افشاند
لعلت به شکرخنده بر کار کسی خندد
کو وقت نثار تو بر تو شکر افشاند
شو آینه حاضر کن در خنده ببین آن لب
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۲
صد یک حسن تو نوبهار ندارد
طاقت جور تو روزگار ندارد
عشق تو گر برقرار کار بماند
کار جهان تا ابد قرار ندارد
تیغ جفا در نیام کن که زمانه
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳
تب دوشین در آن بت چون اثر کرد
مرا فرمود و هم در شب خبر کرد
برفتم دست و لبخایان که یارب
چه تب بود اینکه در جانان اثر کرد
بدیدم زردرویش گرم و لرزان
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴
هر تار ز مژگانش تیری دگر اندازد
در جان شکند پیکان چون در جگر اندازد
کافر که رخش بیند با معجزهٔ لعلش
تسبیح در آویزد، زنار دراندازد
دلها به خروش آید چون زلف برافشاند
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵
عذر از که توان خواست که دلبر نپذیرد
افغان چه توان کرد که داور نپذیرد
زرگونهٔ من دارد و گر زر دهم او را
ننگ آیدش از گونهٔ من زر نپذیرد
صد عمر به کار آید یک وعدهٔ او را
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۶
عشق تو چون درآید شور از جهان برآید
دلها در آتش افتد دود از میان برآید
در آرزوی رویت، بر آستان کویت
هر دم هزار فریاد از عاشقان برآید
تا تو سر اندر آری، صد راز سر برآری
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷
عشق تو به گرد هر که برگردد
از زلف تو بیقرارتر گردد
تاج آن دارد که پیش تخت تو
چون دائره جمله تن کمر گردد
مرد آن باشد که پیش تیغ تو
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸
آن زمان کو زلف را سر میبرد
از صبا پیوند عنبر میبرد
در غم زنجیر مشکینش فلک
هر زمان زنجیر دیگر میبرد
در جمال روی او نظارگی
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹
سر نیست کز تو بر سر خنجر نمیشود
تا سر نمیشود غمت از سر نمیشود
از شست عشق نو نپرد هیچ ناوکی
کان با قضای چرخ برابر نمیشود
هر دم به تیر غمزه بریزی هزار خون
[...]
خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰
هر زمانی بر دلم باری رسد
وز جهان بر جانم آزاری رسد
چشم اگر بر گلستانی افکنم
از ره گوشم به دل خاری رسد
نیست امیدم که در راه دلم
[...]