نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
نگاه گم شده در راه کوی یار مرا
گسسته عقد گهر گریه در کنار مرا
خود از محبت جانان به خود حسد دارم
ز رشگ غیر کنون برگذشته کار مرا
ز هر یقین که شود صاف سینه صاف ترم
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
فراق دوستان بسیار پیش آمد دل ما را
غم بیرون گرفت از ما هوای منزل ما را
گل افشان بود با تو هر بن خار و سر سنگی
تو چون رفتی از اینجا آفتی زد حاصل ما را
عفاک الله به قید عشقم از هستی برآوردی
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
دلا گداز که آیینه کرده سنگ تو را
کدام صیقل ابرو زدوده زنگ تو را
تو کعبه در دل ما کافران چه می جویی
گر آزری نتراشیده است سنگ تو را
کسی شکاری عشق تو را چه می داند
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷
به غیر از رنگ و بویی نیست این عشق مجازی را
عطا کن لذت طعم حقیقت عشقبازی را
عزیزان را فدا کردم سر و سامان هبا کردم
نیرزم گوشه چشمی بنازم بینیازی را
عبارت کوته و دل تنگ و خاصان ملک زیبا
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱
آن دهد در گریه پند ما که با ما دشمن است
هرکه می گیرد شناور را به دریا دشمن است
هر که را دل در درون شادست با بیرون چه کار
شمع را خلوت نگهبان است و صحرا دشمن است
خود مگر از در درآیی ورنه از ما تا به تو
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲
گر شرر گر شعله هرجا گشت پیدا آتش است
چاره دل کن که با آتش مدارا آتش است
رشک مانع، شوق غالب، در تو یارب چون رسم
راه عاشق در میان هفت دریا آتش است
چون چراغ مرده از صحبت دلی آورده ام
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵
گریزد از صف ما هر که مرد غوغا نیست
کسی که کشته نشد از قبیله ما نیست
جمال مغبچه دیدی شراب مغبچه نوش
مگوی عذر که در کیش ما مدارا نیست
ز پای تا به سرش ناز و غمزه در اعراض
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱
آنچه رحم از دل برد تأثیر فریاد منست
وانچه نسیان آورد خاصیت یاد منست
ساختن ممنون دیدار و به حسرت سوختن
از تصرف های حرمان خداداد منست
حرف عاشق بی زبانی، شکوه دل عاجزیست
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳
عشق را کام به عهد دل خود کام تو نیست
صبح امید و شب وصل در ایام تو نیست
خوانده ام دفتر پیمان وفا حرف به حرف
نام خوبان همه ثبت است همین نام تو نیست
من دل شیفته آزار نمی دانم چیست
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲
داغ دل در عشق افسردن نمیداند که چیست
لاله این باغ پژمردن نمیداند که چیست
خنده بر حالم مزن کاین گریه هرکس را گرفت
دامن از خون دل افشردن نمیداند که چیست
عشق از یک تاختن به نگاه دل تاراج کرد
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴
محبت تو به هر دل نشست کین ننشست
دمی به هر که نشستی دگر غمین ننشست
به محفلی که تو دامن به رنجش افشاندی
مگس ز تلخی عیشم بر انگبین ننشست
همیشه گرمی خویی بر آتشم دارد
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲
شب از فسانه ام ز جنون خانه پر شدست
وز گریه ام دیار ز ویرانه پر شدست
زان طره کی شکایت آشفتگی رسد
ما را که زلف او چو کف شانه پر شدست
ترسم به لاله و سمن او زیان رسد
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶
آن که صد نامه ما خواند و جوابی ننوشت
سطری از غیر نیامد که کتابی ننوشت
شمع بی شعله به پروانه فرستاد آن دوست
که به ما نامه روان کرد و عتابی ننوشت
همه جا شوق تو لب تشنه به راهم آورد
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱
بر قفا چشمت نمی افتد چو این در واشود
آن زمان درگاه بشناسی که صدرت جا شود
آن که او در کلبه احزان پسر گم کرد یافت
تو که چیزی گم نکردی از کجا پیدا شود
دوست دارد از غریبان ناله بیچارگی
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴
هر سحر سلسله از پای سحر بگشایند
از گشادش گرهی از دل ما بگشایند
درد نایافتنم سوخت ندانم ز کجا
بلبلان را به چمن راه نوا بگشایند
کارم از زلف گره گر تو پیچیده تر است
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸
روز ازلم بود به نابود نهفتند
در ضمن زیان کاری من سود نهفتند
آن روز که می زاد مرا مادر گیتی
در هفت فلک اختر مسعود نهفتند
در مصطبه جو علم، که نور خرد ما
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱
آن را که قبول تو خریدار نباشد
در بیع گه هیچ دلش بار نباشد
از قیمت یوسف نشود یک سر مو کم
هرچند خریدار به بازار نباشد
گویا تو برون می روی از سینه، وگرنه
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۲
دوشینه سرودی دل افگار برآورد
کاهو ز حرم مرغ ز گلزار برآورد
امسال دگر اشک صلاح و دم زهدم
رنگ می پار و گل پیرار برآورد
من توبه نیاورده ام از کعبه که کافر
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۵
آمد دگر به صلح و در فتنه باز کرد
صلحی به مصلحت پی جنگ دراز کرد
شد عمر و سرگرانی او برطرف نشد
بر من به قدر مرتبه عشق ناز کرد
خود را به کام دشمن خود دید آن که او
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷
یغمای تو دستی به کم و بیش برآورد
تاراج تو دلق از بر درویش برآورد
عشق تو شک انداخت به هفتاد و دو ملت
حقیت آیین خود از کیش برآورد
حسن تو به قید دو جهان سلسله افراشت
[...]