گنجور

 
نظیری نیشابوری

آن که صد نامه ما خواند و جوابی ننوشت

سطری از غیر نیامد که کتابی ننوشت

شمع بی شعله به پروانه فرستاد آن دوست

که به ما نامه روان کرد و عتابی ننوشت

همه جا شوق تو لب تشنه به راهم آورد

دم آبی نگرفتم که شتابی ننوشت

کف پایی به ره بادیه ام ریش نشد

که فریب سر خارش به سرابی ننوشت

قدمی نامدم از منزل و سامان بیرون

در ره عشق به گنجی که خرابی ننوشت

اشک و آه از در این مدرسه بردم که ادیب

حرز حسن تو به هر مشک و گلابی ننوشت

سینه یی ریش ازین راز نگردید که عشق

قصه ای بر سر منقار عقابی ننوشت

عقد در چند «نظیری » به هوس نظم کنی

هیچ کس نظم تو بر طرف نقابی ننوشت