طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲
ز عارض برقع افکندی کشودی روی زیبا را
ز برق رخ زدی آتش بساط خرمن ما را
سفید از انتظار مقدمت شد چشم امیدم
خوشا روزی که همچون نور بر چشمم نهی پا را!
شدم چون لاله از داغ فراقت بارها اخگر
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵
ماه من هرگه کشاید طره لبلاب را
میبرد از جعد هر زن گوش آب و تاب را
افکند از رتبه از رخ افکند جلباب را
درد انوار جمالش صافی مهتاب را
مصحف رویش که باشد از خط ریحان صنع
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
اگر اینست اکنون قدر رفعت آشنایش را
ز چرخ آید به شاگردی مسیحا پاسبانش را!
به روی صفحه هردم از نی کلکم شکر ریزد
به هنگام رقم گر در قلم آرم زبانش را!
به مضمون میانش گر کمر بندم ز مو لیکن
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
آفرین شست خدنگ چشم زهگیر تو را
کز دو صد دل بگذراند ناوک تیر تو را!
بند سودای غم یوسف زلیخا کی شدی
گر بدیدی پیچ و تاب زلف زنجیر تو را؟!
رمز سامان تغافل آنقدر فهمیدهام
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲
هرکه نوشد از قضا گر جام مشحون تو را
میکند درس ادب نیرنگ افسون تو را
در طریق عشق اندر وسعتآباد جنون
نگذرد غیر از سمند وهم هامون تو را!
سرو اندر باغ سر در پای شمشاد افکند
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰
از هجوم اشک بر دریا گذر داریم ما
ریشه نخل امید از چشم تر داریم ما
بس که باشد جنس ما را گرمی بازار غم
گوییا دکانی از سنگ شرر داریم ما!
رهروان عشق را زاد دگر در کار نیست
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱
تا به رخسار چو ماه او نظر داریم ما
یک جهان آیینه از جوهر به بر داریم ما!
غنچه لعل لبش را حاجت تفصیل نیست
نسخهای از دفتر او مختصر داریم ما!
ای نصیحتگو مگو هرگز مرا درس ادب!
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
بس که چون عنقا ز خاطرها فراموشیم ما
گر جهان از ما نپوشد چشم میپوشیم ما!
جوش شکر در نی آخر میکند منع صدا
از کمال شهد مضمون گرچه خاموشیم ما!
از زمین تا آسمان گر مشتری جوشد ولیک
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
هر کرا باشد گذر بر کلبه احزان ما
نشکند جز قرص مه نانی دگر از خوان ما
تا به کی بر نغمه ناساز ما گوشی نهی
کی به جز صوت فراق آید دگر زافغان ما؟!
از پر عنقا طلب کن مدعای خویشتن
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
گر خرامد آن پریرو جانب گلزارها
شور محشر میشود در کوچه و بازارها
هر نفس در خانه دل نقش تصویرش بود
با پری هائل نمیگردد در و دیوارها
گردی از خاک کف پایش به هنگام وصال
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱
هرکس که گل چید از گلشن شب
افتاد نانش در روغن شب
چون عقد پروین حاصل توان کرد
گر خوشه چینی از خرمن شب؟!
دادست زینت خیاط قدرت
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
هر کرا شوخ پریرخسار است
ساغر عشرت او سرشار است
زاهدی را که صفا در دل نیست
سبحه او نه کم از زنار است
زلف او دیدم و گفتم در دل
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵
چند روزی در جهان ای عمر مهمانی بس است
از حصول مدعا آه پشیمانی بس است
آرزوی جاه داری گر ز نقش اعتبار
یاد تعمیر خیالت خانه ویرانی بس است
گشتی از درس کمال امروز غافل مر تو را
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲
بس که هستی همه سامان وجود عدم است
ساز قانون بقا را ز فنا زیر و بم است
دوستان بیهوده در عالم امکان هرگز
دل آسوده مجویید که بسیار کم است!
ذرهای مهر جهان در دل خود راه مده
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶
نغمه قانون هستی ساز مضراب فناست
قامت پیری به عمر رفته آهنگ صداست
چشم عبرت واکن و بنگر تو در خاک عدم
افسر شاهی طراز نقش دامان گداست
فرصت شادی عهد غم دو روزی بیش نیست
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲
بس که بیرنگی درین گلشن دلیل رنگ اوست
عرض جوهر صیقل آیینه را از زنگ اوست
میزند هر لحظه دم از موج طوفان بقا
شوخی خون شهیدان از حنای چنگ اوست
تا نگردد سوده از رفتار پای توسنش
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷
رخش امشب چراغ خانه کیست؟!
نگاهم شهپر پروانه کیست؟!
حدیث کوته زلفش دراز است
شب ما روز از افسانه کیست؟!
زده اشکم ز شادی خیمه غم
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰
هرکس که باشد همخانه صبح
چون مهر گردد پروانه صبح
دارد ز مستی چون بحر مواج
اندر دهن کف دیوانه صبح
در آخر شب زنهار گویید
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲
باز از رنگ حنا شد پنجه دلدار سرخ
رنگ دامان شفق آمد کنون پیکار سرخ
عالمی دارد خیال زخم تیغ ابرویش
کاش از خونم بود آن تیغ جوهردار سرخ!
هرکجا گر نغمه زیر و بم لعلش بود
[...]
طغرل احراری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹ - تاشقلیجان
تا کلک صنع چشم تو سرمشق ناز کرد
همچون تذرو ناز تو در چشم باز کرد
آمد سلاح غمزهات از بهر هوش من
کرد آنچنان به من که به محمود ایاز کرد
شهد لبت که باد تبرزد غلام او
[...]