گنجور

 
طغرل احراری

نغمه قانون هستی ساز مضراب فناست

قامت پیری به عمر رفته آهنگ صداست

چشم عبرت واکن و بنگر تو در خاک عدم

افسر شاهی طراز نقش دامان گداست

فرصت شادی عهد غم دو روزی بیش نیست

گل اگر در خنده و بلبل به گلشن در نواست

بگذر ای فرهاد از سودای شیرین بعد ازین

هرچه سامان کرده‌ای زین کوه تمهید صداست

عقل می‌باشد غبار دیده مجنون ما

خاک صحرای جنون در چشم عاشق توتیاست

ای که می‌خواهی قدم در وادی عشقش زدن

جز دلیل شوق سویش دیگری کی رهنماست؟!

بر دلم هر لحظه عکس عارضش گل می‌کند

جوهر آیینه را بالیدن از جوش صفاست

موسم عید است نه بر مشهد ما یک قدم

بر کف پای تو خونم کی کم از رنگ حناست؟!

باشد از میخانه امکان به هرکس مشربی

خضر ممنون و سکندر در پی آب بقاست

هیچ کس طغرل نباشد تکیه‌گاه هیچ کس

آنکه در افتادگی دست تو را گیرد خداست!