گنجور

 
طغرل احراری

باز از رنگ حنا شد پنجه دلدار سرخ

رنگ دامان شفق آمد کنون پیکار سرخ

عالمی دارد خیال زخم تیغ ابرویش

کاش از خونم بود آن تیغ جوهردار سرخ!

هرکجا گر نغمه زیر و بم لعلش بود

ناخن مطرب شود از پرده آن تار سرخ

سوی ما دارد خرام آن رشک گلزار ارم

گلشن ما را بود امروز برگ و بار سرخ

سبزه لعلش بود اکنون برات زندگی

آه ازآن روزی که پوشد آن پری‌رخسار سرخ!

ای که داری آرزوی مشهد عشاق او

می‌توان کردن گلوی خویش را ناچار سرخ

ما شهیدان را بود این خرقه خونین علم

زاهدان را گرچه باشد از تعصب عار سرخ

گر نباشد امتیاز دعوی باطل ز حق

کی شود از خون صد حلاج چوب دار سرخ؟!

آنقدر از دیده با یاد رخش خون ریختم

چهره‌ام گردیده از اشک ندامت‌بار سرخ

ای خوش آن مصرع که طغرل می‌سراید بیدلی

جامه‌ات زین خم نمی‌آید برون هربار سرخ!