گنجور

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱ - در مدح رشید الدین ابوطاهر گوید

 

در همه عالم یکی محرم نماند

اینت بی یاری مگر عالم نماند

غصه چنان شد که تو بر تو جای

گریه چونان شد که نم در نم نماند

دل بود جای غم و نادرتر آنک

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲ - در مدح قوام الملک احمد عمر گفت به تهنیت خازنی وی

 

بیار باده که لبیک عشق یار زدیم

سرای پرده دل سوی آن نگار زدیم

به پادشاهی در دل چو مهر او بنشست

ز رخ بنامش زرهای کم عیار زدیم

بهار باز سر زلف او چو در سر کرد

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۳ - ترجیع بند در مدح نجیب الملک

 

جانا ز مشک سلسله بر گل فکنده ای

در گوش لاله حلقه سنبل فکنده ای

گوئی که طوق غالیه گون را بامتحان

سر حلقه گل ز گردن بلبل فکنده ای

نی نی دل معنبر لاله ببرده ای

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۴

 

شاه جهان گذشت و ما همچنان خموش

کو صد هزار نعره و کو صد هزار جوش

ای تیغ بهر قبضه مسعود خون ببار

وی کوس بهر رایت بوالفتح برخروش

ای سلطنت چو صبح بدر جامه تا به ناف

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۵

 

صبح ملک از مشرق اقبال سر بر می زند

نور خورشیدش علم بر چرخ اخضر می زند

هر نفس گردون غرامتهای دیگر می کشد

هر زمان دولت بشارتهای دیگر می زند

آسمان روی زمین را حسن جنت می دهد

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۶ - مرثیه در مرگ یکی از کسان شاه گفته

 

ماه تمام ملک به زیر نقاب شد

آب حیات شرع دریغا سراب شد

سروی ز بوستان معانی فرو شکست

برجی ز آسمان معالی خراب شد

کور و کبود مردمک چشم مردمی

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۷ - در مدح ابوطاهر است

 

در برش برگ سمن می باید

وز خطش مشک ختن می باید

خاک بایست گل مه پرورد

کلک خورشید چمن می باید

لطف رویش همگان می بینند

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۸ - در مدح مجدالملک گوید

 

داری سر آنکه یار باشی

در دیده و در کنار باشی

بر چهره وصل گل فشانی

در دیده هجر خار باشی

گر مست لب خودم نداری

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۹ - در مدح حسین بن حسن گوید

 

لشکری یار من امروز سر آن دارد

که دلم همچو سر زلف پریشان دارد

لؤلؤ چشم مرا کرد به رنگ لاله

آنکه از لاله و لؤلؤ لب دندان دارد

چون سکندر ز سفر هیچ نمی آساید

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱۰ - در ترجیع بند در مدح مجدالملک گوید

 

ای جهان از عکس تو گلگون شده

چون بهارت حسن روزافزون شده

در هوای آفتاب روی تو

آسمان از دائره بیرون شده

بی تو ای دیوانه رویت پری

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱۱ - در مدح حسین حسن گوید

 

ماهش از شب نقاب می بندد

ابر بر آفتاب می بندد

هم گنه پیش توبه می آرد

هم خطا بر ثواب می بندد

خوبی بی وفا و بد عهدش

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱۲ - درمدح همو گوید

 

دست دل پای یار می گیرد

دامن آن نگار می گیرد

زار زارت چو می پذیرد غم

تنگ تنگش کنار می گیرد

تا چو گل دارد او که جان مرا

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱۳

 

یارب این مائیم و این صدر رفیع مصطفاست

یارب این مائیم و این فرق عزیز مجتباست

یارب این مائیم و این روی زمین یثرب است

کاسمان را هفت پشت از رشک یک رویش دوتاست

خوابگاه مصطفی و کعبه مان از پیش و پس

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱۴ - در مدح بهرام شاه گوید

 

ای داده عارض چو گلت رنگ لاله را

با گل فتاده از غم تو جنگ لاله را

همچون قدح پر آب شده ز آتش هوس

از آرزوی آن دهن تنگ لاله را

تا آینه جمال تو در روی لاله داشت

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱۵ - در مدح دولت و اقبال دولتشاه بن بهرام شاه

 

لاغری کامید اهل شرک را لاغر کند

بهر او از شهپر خود نسر طایر پر کند

رهبر احداث شد زان کارها برهم زند

همره تقدیر شد زان حالها دیگر کند

هر کرا تیغی بود برکف حنا برکف کند

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱۶ - در مدح نجیب الملک پسر وی گوید

 

در ده می سوری که در سور گشادند

درهای طربخانه معمور گشادند

نقش قدح لاله سرمست ببستند

راه نظر نرگس مخمور گشادند

از شعله می آینه ماه ببستند

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱۷ - در مدح منتخب الملک حسن احمد گوید

 

ای در آبدار نهان کرده در شکر

وی مشک تابدار طرازیده بر قمر

بی آبدار در تو و تابدار مشک

آبی است در دو دیده و تابی است در جگر

آنی که نیست در همه گیتی چو تو نگار

[...]

سید حسن غزنوی
 

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۱۸ - در مدح خواجه قوام الدین ابونصر محمد گوید

 

امروز یکی خوش سخنی نزد من آمد

کز آمدنش جان دگر در بدن آمد

شیرین سخنی بود چنان چست که گوئی

خایید چو طوطی شکر و در سخن آمد

چشم بد از آن دور که چون آن سخن او

[...]

سید حسن غزنوی
 
 
sunny dark_mode