گنجور

 
سید حسن غزنوی

ماهش از شب نقاب می بندد

ابر بر آفتاب می بندد

هم گنه پیش توبه می آرد

هم خطا بر ثواب می بندد

خوبی بی وفا و بد عهدش

رخت سبزه بر آب می بندد

رخ و عارض مگر که پنداری

نقش گل ماهتاب می بندد

چشم بندی ببین که خوش خفته

چشم جادوش خواب می بندد

جان ز دستان نمی ستاند باز

چون به بوسه جناب می بندد

خط او همچو خامه صاحب

شبه در درناب می بندد

آرزوی دل و دو دیده من

آب تیغ ظفر حسین و حسن

یارم از دل سرای نپسندد

دیده را تکیه جای نپسندد

نقش خود را که آینه طلب است

جام گیتی نمای نپسندد

گوشمالم دهد چو بربط لیک

گر بنالم چو نای نپسندد

بنده آزارد و نیندیشد

کین چنینها خدای نپسندد

دل ازو غم پسند شد دل کیست

که زطاوس پای نپسندد

آنچنان روی خوب و سیرت زشت

صدر فرخنده رای نپسندد

آرزوی دل و دو دیده من

آب تیغ ظفر حسین حسن

آنکه سیمرغ در جهان آرد

به مثل روی اگر بدان آرد

گر بخواهد زآنچه پیش من است

و هم جاسوس او نشان آرد

زرو گوهر برای بخشش او

کمر کوه در میان آرد

جان چگوید ثنای سیمبرش

دل چو شمشیر برزبان آرد

تیر او چون کند نوید روی

فتح درخانه کمان آرد

زان کمند هلال خم نگرد

خم دیگر در آسمان آرد

مهر او ورز زانکه کینه او

هر کرا دی دمد به جان آرد

آرزوی دل و دو دیده من

آب تیغ ظفر حسین و حسن

ای ز لشکر کشی چو ماه شده

عزم تو رهبر سپاه شده

پیش تخت سکندر آیینت

سد یاجوج شاهراه شده

از سپیده دم سعادت تو

روز خصمان چو شب سیاه شده

آب شمشیر آتش افروزت

خوش خوش آتش ظفر گیاه شده

دولت خواجه را که باد جوان

بخت برنای تو پناه شده

باز گشته ز تاختن منصور

بس نکو نام پیش شاه شده

داد و دولت چو پرده داد آواز

وان صلاصیت بارگاه شده

آرزوی دل و دو دیده من

آب تیغ ظفر حسین حسن

ای که از رأی عالمی داری

وی که چون بخت محرمی داری

ملک در زیر مهر مهر تو شد

که ز اقبال خاتمی داری

در غمت باد اگر دلی دارم

بر دلم باد اگر غمی داری

سخن من مگوی با گردون

که بر آن آینه دمی داری

به خدا ار ز بیم عین کمال

دل خود را چو درهمی داری

دفع چشم بدان تمام است این

که حسن را نکو همی داری

چو به میدان روی فلک گوید

کای زمانه چه رستمی داری

آرزوی دل و دو دیده من

آب تیغ ظفر حسین حسن

پیش تو زهره درکشاکش باد

قبضه مشتری کمان کش باد

آفتاب شراب مجلس تو

بر کف ساقیان مهوش باد

مردم دیده مسافر من

زیر پایت مقیم مفرش باد

آفتابا ز لفظ رنگینت

پرده گوش دل منقش باد

گر به تیغت عدو نشد قربان

نوک تیر ترا چو ترکش باد

آتش خاطرت چو آب آمد

آب شمشیر تو چو آتش باد

روز تیغ از کفت مبارک شد

شب کلک از کف تو هم خوش باد