قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
عقل از عقیله خیزد، عشق از جنون و سودا
یا رب، چه چاره سازم این درد را مداوا؟
عقلست در تفکر، عشقست در تحیر
این عقل در تدبر، این عشق در علالا
عقلست در تکلف، عشقست در تالف
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
مست از شراب عشق کن این عقل دوراندیش را
از تو گدایی میکند، خیری بده درویش را
ای نور ایمان روی تو، وی جمله احسان خوی تو
ای کعبه جان کوی تو، خیری بده درویش را
دست و دلی دارم تهی و ز نار غم خواهم بهی
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵
ای چشم تو در شوخی سرفتنه دورانها
خط خوش و رخسارت رشک گل و ریحانها
از نرگس مخمورت وز زلف پریشانت
سرمست صفا دلها، آغشته غم جانها
گفتم که: نکو دانم وصف دهنت، گفتا:
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
بیادت زنده ام، اینست مشرب
مدامت بنده ام، اینست مذهب
جمال جان فزایت را بشادی
همه امید می داریم، یا رب
چو پیدا گشت اسرار «اناالحق »
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴
در شرح آن جمال بیانها ز حد گذشت
در حسن یار حیرت جانها ز حد گذشت
در نقطه دهان تو، کان سر نازکست
کس را نشد یقین و گمانها ز حد گذشت
نادیده یار را، به تصور حکایتی
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳
با عشق ز تسبیح و مصلا نتوان گفت
جز باده گل رنگ مصفا نتوان گفت
آنجا که کند عشق خداغارت دلها
جز ذکر تقدس و تعالا نتوان گفت
ای جان،خبرت نیست ز عالی بحقیقت
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۴
شوری از شیوه شیرین تو پیدا آمد
آدم از خلوت عزت بتماشا آمد
لمعه ای از رخ زیبای تو بر عالم زد
این همه نور یقین ظاهر و پیدا آمد
قصه عشق تو گفتند گروهی با هم
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹
بیمن دولت محبوب عاقبت محمود
در فسانه ببست و سر قرابه گشود
شراب ناب خداوند ذوالجلال کریم
هزار عقل ربود و هزار جان افزود
حدیث نو بشنو،جلوه های نو می بین
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۶
با ما سخن از خرقه و سجاده مگویید
از ما بجز از شیوه مستانه مجویید
در کعبه بهر چار جهت رو بهم آرند
در دایره وحدت حق روی برویید
گر خاصه عشقید بجز عشق مدانید
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۸
از پیر مغان گر خبری هست بگویید
از باده اگر ما حضری هست بگویید
تا چند ملامت که خطیرست ره عشق؟
گر تیر قضا را سپری هست بگویید
پران ز پر عشق شد این جان بلا دوست
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۳
خوش وقت من، که آینه کردار روشنم
مرآت راست گویم و شانه نمی زنم
آیینه چون نمود مرا آن چنان که هست
آیین نه این بود که من آیینه بشکنم
در فهم رمز قصه مستان ذوالجلال
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۱
چه گویم؟ ای مسلمانان، چه گویم؟
در این میدان که سرگردان چو گویم
روان محزون و دل مجروح و تن زار
چو مویم اندرین ره، چون نمویم؟
زجوی تن ببحر جان رسیدم
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶۷
دل شوریده را تمنا تو
در سرم مایهای سودا تو
صورت کون چون معماییست
کاشف سر این معما تو
در تماشای صورت و معنی
[...]
قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷۱
در خاکدان مباش، که خوار جهان شوی
در روح سیر کن، که جهان در جهان شوی
در خاکدان دهر ممان، ای اسیر خاک
آن به بود که طایر عرش آشیان شوی
پنجاه ساله طاعت خود را قضا کنی
[...]
قاسم انوار » انیس العارفین » بخش ۱۱ - فی صفة الریا
هر کرا قصد حریم کبریاست
دشمنش در راه دین کبر و ریاست
گربه باشد هرکه دارد این صفت
سگ به ازوی،پیش اهل معرفت
حب دنیا مظهر وصف ریاست
[...]