سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳
مردمی، فهم، ادا، ترس خدا، رحم بجا
نازم آن چشم سیاه تو که دارد همه را
عشقبازی و فقیری و جنون و غم یار
دارم اینها همه را شکر خدا، نام خدا
نیست باکی ز حوادث چو تو یاور باشی
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴
نیت قرآن بستم طوف کوی جانان را
هدیه می بردم دل را نذر کرده ام جان را
در شب غریبی ها حلقه های زلف او
طرفه منزل امنی است خاطر پریشان را
در ثبوت ذات او نفی جمله واجب بود
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
برد آرزو خرمن ما خوشه چین ما
از دست نارسا ننمود آستین ما
آیینهٔ نمونهٔ تمثال حیرتیم
چون آب موج خیز نباشد جبین ما
از شکر و صبر ذائقهٔ ما گرفته حظ
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹
حلب شهر و نعیما شهریار است
سعادت پیشکار و بخت یار است
سپاهش قدسیان اقبال شاطر
همافخرد که او را سایه دار است
به تصویرش فرنگستان گرفتار
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۳
عمری است سرو تا به وفا ایستاده است
در یاد قامت تو به پا ایستاده است
شمع است در محبت جانان که شعله را
بر سر گرفته است بجا ایستاده است
اعراف بود جای خوشی دلنشین چه سود
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲
ما را نمود روی وز ما رونما گرفت
آخر هر آنچه داشت به دل مدعا گرفت
گل تا به کی به خاطر جمع است غنچه خسب
بادام گشته خسته و نرگس عصا گرفت
ز اهل جود نام و نشانی نمانده است
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱
گرچه دورم ز نظر، کی نظر از من دارد
نی من از او خبر و او خبر از من دارد
جدول مظهر سرچشمهٔ هستی شده ام
گرچه بحر است ولیکن گذر از من دارد
هیچ بر مزرع اوقات نمی پردازم
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۱
نه جانان کشتهاش را از پی نظاره میآید
که خورشید قیامت از برای چاره میآید
صدای صاحب دل، اهل غفلت را کند واقف
که ز آواز جرس گم گشتهٔ آواره میآید
مگر در پرده کاری کرده آه [و] نالهٔ بلبل
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۹
در کفر حق پرست شو آن گه خداشناس
بیگانه را یگانه شو و آشنا شناس
با جغد، پاس کنج خرابی نگاه دار
هر سایه ای که بر تو فتد از هما شناس
محو جمال یار شو و سیر خلد کن
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۶
چشمی که گهربار نباشد چه کند کس
آن جام که سرشار نباشد چه کند کس
دلدار که غمخوار نباشد چه کند کس
یاری که وفادار نباشد چه کند کس
از حال ز خود بی خبران بی خبر از خویش
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۸
همچو گل راز درون خود نمایان میکنم
خویش را در عین جمعیت پریشان میکنم
همچو دریا چین به رو دارم ولی صافی دلم
همچو شبنم گریه را در خنده پنهان میکنم
تازه میسازم به ناخن زخمهای کهنه را
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۰
اول چو داغ بر سر دردی رسیده ایم
چون آه تا به خاطر مردی رسیده ایم
جو جو حساب خویش به خرمن سپرده ایم
چون کاه تا به چهرهٔ زردی رسیده ایم
ما در پس کمال به خاک اوفتاده ایم
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۱
عهد کی از عهدهٔ پیمانه میآید برون
توبهها اشکسته از میخانه میآید برون
انتظار دوستی از دشمنان باید کشید
آشنا تا میرود بیگانه میآید برون
بیتجلی برنمیخیزیم از خواب عدم
[...]
سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵۳
فلک به این همه رنگی که بر هوا بسته
به زیر تیغ تو صیدی است دست و پا بسته
در که می زنی و خانهٔ که می پرسی
گشوده پای جفا و ره وفا بسته
دلم ز روی زمین سرد اگر شود چه عجب
[...]