گنجور

 
سعیدا

همچو گل راز درون خود نمایان می‌کنم

خویش را در عین جمعیت پریشان می‌کنم

همچو دریا چین به رو دارم ولی صافی دلم

همچو شبنم گریه را در خنده پنهان می‌کنم

تازه می‌سازم به ناخن زخم‌های کهنه را

غیر می‌داند به درد خویش درمان می‌کنم

طینتم پاک است از عصیان مرا اندیشه نیست

آفتابم در حجاب ابر جولان می‌کنم

از میان عیب‌بینان مقید در لباس

می‌برم خود را و بی‌قیدانه عریان می‌کنم

خوش نمی‌آید مرا ظاهرپرستی همچو خلق

خویش را آزاد و دل را بندهٔ آن می‌کنم

گشتم شیب و فراز دهر را بی‌چیز نیست

هست [ناهمواریی] در طبع، سوهان می‌کنم

جان من قربان نگویم آن کنم یا غیر آن

پادشاهی هرچه فرمان می‌کنی آن می‌کنم

با که گویم گر نگویم با تو حال خویش را

مورم و عرض مطالب با سلیمان می‌کنم

بره بند عشقم و طاقت نمی‌آرم دگر

خویش را خواهی نخواه امروز قربان می‌کنم

چشم گریان دارم و موی سفید و باز هم

از برای راه رفتن فکر سامان می‌کنم

تا مگر رنگ حنا از پای او افتد به دست

طفل چشم خویش را من باز گریان می‌کنم

گفتمش جان رونمایت، رونما، گفتا که خوب

گر کشم نقصان سعیدا باز تاوان می‌کنم

 
 
 
عطار

این دل پر درد را چندان که درمان می‌کنم

گوییا یک درد را بر خود دو چندان می‌کنم

بلعجب دردی است دردِ عشقِ جانان کاندرو

دردم افزون می‌شود چندان که درمان می‌کنم

چند گویی توبه کن از عشق و زین ره باز گرد

[...]

امیرخسرو دهلوی

منزل عشقت که من پوشیده در جان می‌کنم

رخ گواهی می‌دهد، هرچند پنهان می‌کنم

جان که بند رفتن است و ماندنش از بهر آنست

کز کمانت هر زمان من وعده پیکان می‌کنم

توشه جانم گران گشت از برای آن جهان

[...]

صوفی محمد هروی

در چمن چون یاد آن سرو خرامان می کنم

بلبلان را جمع و گلها را پریشان می کنم

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صوفی محمد هروی
جامی

گوهر نایابی و من بهر تو جان می‌کنم

کان تو جان است و چون جان می‌کنم کان می‌کنم

بر لب تو دست سودم دی نه دندان وین زمان

می‌کنم زان یاد و دست خود به دندان می‌کنم

در دل عشاق پیکان تو گم شد وین همه

[...]

صائب تبریزی

خاک را از آب روی خود گلستان می‌کنم

قطره‌ای تا در بساطم هست طوفان می‌کنم

آنچنان کز لفظ گردد معنی بیگانه دور

در سواد شهر جولان در بیابان می‌کنم

گرچه از قسمت دم آبی نصیب من شده است

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه