گرچه دورم ز نظر، کی نظر از من دارد
نی من از او خبر و او خبر از من دارد
جدول مظهر سرچشمهٔ هستی شده ام
گرچه بحر است ولیکن گذر از من دارد
هیچ بر مزرع اوقات نمی پردازم
داد و فریاد از آن بحر و بر از من دارد
خون خود وقف به مژگان سیاهی کردم
گله دیگر ز چه رو نیشتر از من دارد؟
نفس سوخته ام تحفهٔ باد سحر است
نافه خون در دل و چین مشک تر از من دارد
رسم و آیین بد و نیک ز من پیدا شد
روزگار این همه عیب و هنر از من دارد
شب نکردم خبر از آمدن یار به کس
آفتاب این گله را در به در از من دارد
دم سردم اثر از کاهربا می گیرد
نفس گرم مسیحا خطر از من دارد
چرخ یک حلقه به گوشی ز اسیران من است
گرچه در قید، خود او بیشتر از من دارد
برد پی بر سر خم محتسب از مستی من
شیشهٔ می دل پر چشم تر از من دارد
بسکه بر درگه او جبههٔ خود مالیدم
سر آن کوی دگر درد سر از من دارد
گفتگوی غم او من به میان آوردم
کوه، این بار گران در کمر از من دارد
پای بر ماه، قدم بر سر خورشید نهد
هر که یک ذره سعیدا خبر از من دارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.