از این هر سه گر کاربندی یکی

به یزدان رساند تو را بی شکی

از آن نامور لشکرم اندکی

نیامد به هند اندر از صد یکی

اگر راه بودی مرا اندکی

که دیده بر او برگمارم یکی

اگر رای داری که فردا یکی

بگردیم و بازی کنیم اندکی

که هست آفریننده ی ما یکی

فراوان از اوی است وزو اندکی

کنون من بپرسم شما را یکی

مرا پاسخ آرید از این اندکی

بگویی مرا تا بدانم یکی

شوم آگه از کار دین اندکی

از ایشان فروع رخ هر یکی

کند ماه و خورشید را اندکی

کرا از خرد بهره هست اندکی

یکی شاخ یابد از این هر یکی

سخنها ز دانش بپرسم یکی

ز تو بهره یابم مگر اندکی

چنان دست کردند با او یکی

که با کوش از ایشان نماند اندکی

که خواهم همی از شما هر یکی

فرستید مهچهره دوشیزکی

درنگی نبودیم بیش اندکی

که ده بود از ایشان وز ما یکی

گر از شهر بیرون خرامی یکی

نه تنها که با ویژگان اندکی

نه با تو نبرد آزماید یکی

بدین دشت گیرد درنگ اندکی

نرفت اندر آن شهر از ایشان یکی

ز ایرانیان کشته شد اندکی

ز بلّور، قندیل کردش یکی

به نیرنگ روغنش داد اندکی

ز طوفان اگر باز گویم یکی

بیفزایدت هوش و دل اندکی

ز کار سپاهان اگر اندکی

ترا باز گویم ز سیصد یکی

گهِ دادش آزرم و بی اندکی

زن بیوه و شاه کشور یکی