دگر روز برخاست جوینده شاه
چو بیدل همی رفت تا بارگاه
به طیهور گفت ای شه نیکخوی
مرا گوی و چوگان شده ست آرزوی
اگر رای داری که فردا یکی
بگردیم و بازی کنیم اندکی
چنین داد پاسخ که فرمان تو راست
به نزدیک من کام و رایت رواست
جهان چون ز روشن ستاره ببست
بفرمود تا لشکرش برنشست
پرستنده چون هوش بر خواب زد
به میدان شد و گرد را آب زد
جهاندیده طیهور پاکیزه دین
به میدان خرامید با آتبین
چه میدان، نو آیین جهانی فراخ
گشاده در او راه و میدان کاخ
ز زین آتبین رسته چون زاد سرو
سمندش خرامان بسان تذرو
خطش عنبر آگین، بناگوش عاج
به سر بر ز یاقوت و پیروزه تاج
ز هر پرده پوشیده رویان شاه
سوی بامها برگرفتند راه
به انگشت یکدیگران را نهان
نمودند کاینک چراغ جهان
که میدان ز رخسار او گلشن است
ستاره ز دیدار او روشن است
همی هر کسی گفت از این دختران
چه پوشیده رویان شاه و سران
خنک هر که را آتبین در کنار
شبی گیرد، آرام باشدش یار
کرا آتبین شوی باشد به مهر
ببوسد سرش بی گمان ماه و مهر
ز دروازه چون پیش میدان رسید
سبک شاه طیهوریان برگزید
به یک سو شد او با ده و دو پسر
ز گردان کرا دید با او هنر
ز طیهوریان هر که بایست برد
یکایک به بازی برِ خویش برد
پس اندیشه کرد آتبین از میان
که گر با سواران ایرانیان
بدان سرکشان دست یابد به گوی
از آن کینه آزار گیرند از اوی
به طیهور گفت ای سرِ سرفراز
جز این نیست آیین این کارزار
نه هر کاو به اسب اندر آورد پای
هنر داده باشد مر او را خدای
فراوان نماید سلیح و سُوار
هنر دور و بر باره مانند بار
از این نامداران که فرزند تند
بزرگان کجا خویش پیوند تند
یکی نیمه از سوی من کن نخست
که بخشش چنین است شاها، درست
چو دوری کند بخشش از راستی
به کار اندر آید بسی کاستی
هر آن کاو نداده ست از بخش رای
از آن بخش هرگز نبوده ست جای
ز موبد شنیدم که بخشنده بخش
دل مرد دارد دلارای رخش
چنان کرد طیهور کاو رای دید
چو رایش ز دانش دلارای دید
ز فرزند شش تن سوی آتبین
فرستاد و کردند یاران گزین
به میدان چو گوی اندر انداختند
ز هر سو سواران بدو تاختند
در آمد به مغز دلیران ستیز
هوا شد پر از گرد و خاک فریز
همی آتبین بود با یک دو دست
ببردند طیهوریان شاد و مست
وزآن پس درآمد بر افراخت یال
برانگیخت اسب آن یل بی همال
ز چوگان چنان داد پرتاب گوی
که نیز آتبین را ندیدند روی
چنان گوی بر چرخ پرواز کرد
که با ماه گفتی همی راز کرد
نبودی رسیده به نزد زمین
که بر چرخش انداختی آتبین
چنان تاختی زیر هنجارگوی
که هم در هوا در رسیدی بر اوی
از این سان همی تاخت تا هفت بار
ز میدان برون کرد گوی آن سوار
از او هر کسی کآن سواری بدید
همی دست خود را به دندان گزید
دلیران ز چوگان کشیدند دست
که گفتی زمین پای اسبان ببست
همی هر کسی گفت با این سُوار
نه بازی توان کرد و نه کارزار
گر آن جا یکی مرد جنگی شود
وگر مرد نامی ست ننگی شود
ببوسید طیهور رخسار او
چنان شادمان شد ز کردار او
بدو گفت کای خسرو سرکشان
تو از فرّ جمشید داری نشان
دل من ز مهرت مبادا تهی
که زیبای تاجی و آن شهی
ز تو چشم بدخواه تو دورباد
دل بدسگال تو رنجور باد
بزرگان کوه بسیلا همه
یکایک فتادند در دمدمه
کز این سان به کشّی نباشد سوار
نه چون او پدید آورد روزگار
مر او را به دل نیکخواه آمدند
ز میدان به ایوان شاه آمدند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، داستانی از جویندهای به نام طیهور روایت میشود که به ملاقات شاه میرود و از او میخواهد که در بازی چوگان شرکت کنند. شاه به این خواسته پاسخ مثبت میدهد و لشکرش را آماده میکند. در میدان بازی، طیهور با اسب و تجهیزاتش ظاهر میشود و پس از بازیهای متعدد و نشان دادن مهارتهایش در چوگان، توجه همه را جلب میکند. او در بازی به حدی ماهر است که دیگران احساس ناتوانی میکنند و بازی را ترک میکنند. در نهایت، شاه از عملکرد طیهور بسیار شاد میشود و او را ستایش میکند، و طیهور نیز محبت و دوستی خود را به شاه ابراز میکند. این داستان از ارزشهای دوستی، مهارت و احترام به بزرگان جامعه صحبت میکند.
هوش مصنوعی: در روزی دیگر، فردی که به دنبال شاه بود، مانند یک انسان بیتاب و بیقرار، به سمت دربار میرفت.
هوش مصنوعی: به طیهور گفت: ای پادشاه نیکوکار، تو به من بگو که آرزوی من به مانند بازی چوگان شده است.
هوش مصنوعی: اگر نظر تو این است که فردا کمی بگردیم و بازی کنیم، خوب است.
هوش مصنوعی: او چنین پاسخ داد که فرمان تو درست است و در نزد من، آرزو و خواستهات پذیرفته شده است.
هوش مصنوعی: جهان گویی به خوبی ستاره درخشان را به تصویر کشیده است و به همین دلیل فرمان داده تا لشکرش آماده حرکت شود.
هوش مصنوعی: پرستنده وقتی بر خواب هوش غلبه پیدا کرد، به میدان رفت و گرد و خاک را از خود دور کرد.
هوش مصنوعی: انسان با تجربه و آگاه به اصول دین، با وقار و اطمینان، به میدان آمد و بر خود برگرفته از ادب و احترامی خاص است.
هوش مصنوعی: جهان جدیدی با امکانات وسیع برای ما فراهم شده، جایی که راه و میدان برای پیشرفت و شکوفایی گسترده است.
هوش مصنوعی: از زین آتشین جدا شده، مانند سرو و اسبش به آرامی قدم میزند، همچون پرندهای که بر باد میرقصد.
هوش مصنوعی: خط او مانند بوی خوش عطر است و گوشهایش مثل عاج سفید، بر سَر او تاجی از یاقوت و فیروزه وجود دارد.
هوش مصنوعی: از هر گوشه، زنان زیبا روی شاه به سوی بامها راهی پیدا کردند.
هوش مصنوعی: آنها به وسیلهی انگشتان یکدیگر، چیزهایی را پنهان کردند؛ اکنون این چراغ دنیای ماست.
هوش مصنوعی: چهره او مانند یک باغ پر از گل است و نگاه کردن به او مانند درخشیدن ستارههاست.
هوش مصنوعی: هرکسی دربارهی این دختران که چهرههای زیبایی دارند، صحبت میکند و از آنها تعریف میکند.
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که در کنار شب آتش گرم و دلپذیری داشته باشد، و در کنار آن آرامش و یار خود را نیز داشته باشد.
هوش مصنوعی: کسی که با آتش عشق آشنا شود، بدون شک سر او را چون ماه و مهر میبوسند.
هوش مصنوعی: وقتی به میدان رسید، با سبکی خاص مثل پرندهای با شادابی و آزادگی حرکت کرد.
هوش مصنوعی: او به همراه ده و دو پسرش به سمت دیگری رفت و افرادی را دید که دارای هنری بودند.
هوش مصنوعی: هر کسی که از تیهوهای پرنده بگیرند، باید یکی یکی آنها را به بازی خود بیاورد.
هوش مصنوعی: آتبین در رنج و فکر فرو رفت و به این نتیجه رسید که اگر با سواران ایرانیان روبرو شود...
هوش مصنوعی: بدان سرکشان که دسترسی به آن گوی دارند، به خاطر کینهای که از او دارند، آزارش میدهند.
هوش مصنوعی: به طیهور گفت: ای سر بلند و شجاع، جز این شیوه، راه و رسم این نبرد نیست.
هوش مصنوعی: هر کسی که پا به میدان هنر میگذارد، گمان نکنید که حتماً مورد لطف و رحمت خداوند قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: هنر و مهارت مانند بارانی فراوان میبارد و دور تا دور را پر میکند.
هوش مصنوعی: این شعر اشاره به افرادی دارد که هرگز به ریشه و نسل بزرگزادههای خود نمینگرند و از آنها جدا شدهاند. در واقع، سخن از دوری از پیوندهای خانوادگی و نادیده گرفتن مقام و جایگاه والدین است. این افراد هرچند نامدار و شناخته شدهاند، اما ارتباط خود را با اصل و نسب خود قطع کردهاند.
هوش مصنوعی: نیمی از آنچه را که به من تعلق دارد، ابتدا از طرف خودت انجام بده، زیرا بخشش تو واقعاً درست و شایسته است، ای شاه.
هوش مصنوعی: اگر بخشش از راستگویی فاصله بگیرد، در کارها نقص و کمبودی زیادی به وجود خواهد آمد.
هوش مصنوعی: هر کسی که از بخشش و کرم خود دریغ کند، هرگز در آن بخشش جایی نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: از موبد شنیدم که انسان بزرگ و بخشندهای دارای دل رفیع و زیباست و چهرهاش مثل ماه تابان است.
هوش مصنوعی: آنچه او انجام داد، به خاطر نظرش بود؛ چرا که نظر او از دانش ارزشمندی بهرهمند بود.
هوش مصنوعی: از فرزند شش تن، به سوی آتشنشانان فرستاده شد و یاران را برگزیدند.
هوش مصنوعی: زمانی که گوی را به میدان انداختند، سوارکاران از هر طرف به سمت او حمله کردند.
هوش مصنوعی: هوا به تندی به مبارزه با دلیران درآمد و فضا پر از گرد و غبار تند و سرد شد.
هوش مصنوعی: آتشنشانان با دستانی پرتوان، شعلههای آتش را فرو مینشاندند و تماشاگران، خوشحال و شاداب، به تماشای این صحنه پرداخته بودند.
هوش مصنوعی: پس از آن، آن قهرمان بزرگ، یال اسبش را بالا برد و برانگیخت.
هوش مصنوعی: چنان گوی را از چوب چوگان پرتاب کرد که حتی آتشنشانی هم نتوانست دیدنش کند.
هوش مصنوعی: پرندهای با چنین سرعتی به پرواز درآمد که گویی با ماه به گفتگو نشسته است.
هوش مصنوعی: وقتی به زمین نزدیک نمیشوی، مانند چرخشی که بر آتش بیفکنی، چیزی به دست نمیآوری.
هوش مصنوعی: چنان با سرعت و شتاب حرکت کردی که حتی در آسمان هم به او رسیدی.
هوش مصنوعی: او به شکلی سریع و شجاعانه تا هفت بار بازی را برد و آن سوار را از میدان خارج کرد.
هوش مصنوعی: هر کس که آن سوار را دید، به شدت ناامید و حسرتزده شد و دستش را به دندان گرفت.
هوش مصنوعی: دلیران از بازی چوگان دست کشیدند، انگار که زمین زیر پای اسبها بسته شده است.
هوش مصنوعی: هر کسی که با این سوار آشنا باشد، میداند که نه میتوان با او بازی کرد و نه در میدان جنگ با او روبهرو شد.
هوش مصنوعی: اگر در آن مکان یک مرد جنگی وجود داشته باشد، او مردی ارزشمند و شجاع است؛ اما اگر مردی مشهور و بیعمل باشد، آنگاه او به ننگ و عیب متهم میشود.
هوش مصنوعی: او با بوسیدن چهرهاش به قدری خوشحال شد که انگار از رفتار او شاد شده است.
هوش مصنوعی: به او گفتند: ای پادشاه سرکش، تو نشانههایی از بزرگی و قدرت جمشید را در خود داری.
هوش مصنوعی: دل من هرگز نباید از عشق تو خالی باشد، زیرا تو زیباترین و بهترین هستی.
هوش مصنوعی: از تو دور باشد چشم دشمنان و دل کسی که در پی آزار توست، همیشه در رنج و ناراحتی باشد.
هوش مصنوعی: بزرگان کوه بسیلا یکی پس از دیگری در حال افتادن هستند و در حالتی از بیحالی و ناتوانی به سر میبرند.
هوش مصنوعی: از این رو، هیچ سوارکاری به این شکل نمیتواند وجود داشته باشد، و روزگار نمیتواند کسی همانند او را به وجود آورد.
هوش مصنوعی: او را با نیک خیالی به دل پذیرفتند و از میدان جنگ به حضور شاه آمدند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.