گنجور

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳ - آغاز قصه

 

ز بهر شبیخون و از بهر کین

تو گفتی که بر رسته اند از زمین

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۴ - بردن گلشاه را از حی

 

یکی حی بد برسه منزل زمین

مقام هزبران پرخاش و کین

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۰ - شدن لشکر بنی شیبه به حی بنی ضبه

 

چنان بگسلمشان ز روی زمین

که بر من کنند اختران آفرین

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۱ - شعر گفتن ربیع ابن عدنان

 

بگشت این بر آن تیز و آن هم برین

گه این حمله بر دو گه آن جست کین

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۱ - شعر گفتن ربیع ابن عدنان

 

چو بسیار گشت این بر آن آن برین

همام دل آور در آمد بکین

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۵ - جنگ کردن پسر ربیع با گلشاه

 

بزد نیزه و خود را از زمین

برآورد آن دخت نسرین سرین

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۱۷ - رهایی یافتن گلشاه

 

نباید کی سازند بر ما کمین

بسازند رزم و بجویند کین

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۳ - بیرون رفتن ورقه از شهر یمن به جنگ کردن

 

میان مصاف اندر آن خشم و کین

به بالا برآورد و زد بر زمین

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۲۳ - بیرون رفتن ورقه از شهر یمن به جنگ کردن

 

از آن هر دو سر خون چکان بر زمین

ملک گفت ایا در خورآفرین

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۱ - بازگشتن ورقه به حی بنی شیبه

 

ابا شادی و خرمی هم قرین

برفتند با وی سه منزل زمین

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۱ - بازگشتن ورقه به حی بنی شیبه

 

خداوند مزدت دهاد اندرین

که رفت آن گران مایه گل در زمین

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۴ - آگاهی ورقه از مکرعم

 

و گر استوارم نداری برین

سر گور بگشای و نیکو ببین

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۵ - رفتن ورقه به شام

 

همی رفت ازو خون چکان بر زمین

شده پر ز خونش نمد زین و زین

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۵ - رفتن ورقه به شام

 

کنیزک بگفتا چو بیند چنین

چه گوید که چون اوفتادست این

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۶ - دیدن ورقه و گلشاه یکدیگر را

 

کنیزکش را داد فرمان که هین

برو سوی آن مرد اندوهگین

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۶ - دیدن ورقه و گلشاه یکدیگر را

 

بگفت این و بنهاد سر بر زمین

به سجده به پیش جهان‌آفرین

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۷ - بازگشتن ورقه از شام

 

به گلشاه بر ورقهٔ بآفرین

همی گفت ای دوست سیرم ببین

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۷ - بازگشتن ورقه از شام

 

به ورقه بگفت: ای بخود دوربین

مرا درد و غم کرد جانم حزین.

عیوقی
 

عیوقی » ورقه و گلشاه » بخش ۳۹ - چو گفت این، بگفتش که ای رادمرد

 

بدین حال رفتی دو منزل زمین

دل اندر کف عشق آن حور عین

عیوقی
 
 
۱
۲