گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۱

 

ما سایه صفت سوخته وصل تو ماهیم

دور از تو ز بیطالعی بخت سیاهیم

گر زندگی ما نه بدلخواه تو باشد

بالله که ما زندگی خویش نخواهیم

ما را کشی از هجر خود و زنده کنی باز

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۲

 

شور ستمت چند کند دور ز خویشم

شوری مکن ای کان نمک بادل ریشم

خونریزی مژگان تو ای مرهم دل چند

تا چند زنی بر دل ریش اینهمه ریشم

گر سرکشم از داغ تو ایشمع جفا کیش

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۳

 

دمی که همنفسان گرم گفتگو بینم

من از کناره به دزدیده روی او بینم

لطیفه هاست....

گشایم از رخ تو زلف و مو بمو بینم

چنین کز آینه ام زرد رو من بیمار

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۴

 

تشنه درد توام وز پی درمان نروم

گر بمیرم بسر چشمه حیوان نروم

چه بهار و چه خزان بیخبرم از گل و خار

زانکه بی روی تو هرگز بگلستان نروم

بسکه از غیر تو ای گل چو صبا خار خورم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۵

 

ز اشک همچو شفق بیتو غرق خون شده ام

شکسته تر ز هلالم ببین که چون شده ام

تو خواستی جگرم پاره پاره لاله صفت

بهر صفت که تو میخواستی کنون شده ام

مرا بحلقه مستان زنده دل ره نیست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۶

 

غم چون تو آفتابی ز جهان پسند دارم

من اگر چو ذره پستم نظری بلند دارم

دل ریش من متاعی نبود ولی مکن رد

که من از متاع عالم دل دردمند دارم

بفراق خو گرفتم ز هلاک خود چه باکم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۷

 

چو چاره از غم خونخواره نمییابم

جز آنکه جان بدهم چاره یی نمی یابم

بهار عمر خزان کردم از غمت ایگل

هنوز فرصت نظاره یی نمی یابم

ز دست جور تو آواره جهان گشتم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۸

 

من از اول ترا خورشید عالم سوز میدیدم

همه امروز می بینند و من آنروز میدیدم

بیاران مینمود از غمزه چشمت مردمی لیکن

من از آن غمزه در دل ناوک دلدوز میدیدم

ز هجرم تیره بخت اکنون کجا شد آن نکو بختی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸۹

 

می بده کز غم دنیا دمی آسوده شویم

کار دنیاست مبادا که دل آلوده شویم

خیز تا صحبت رندان دل ما تازه کند

چند در خانقه و مدرسه فرسوده شویم

کار عالم چو بغم خوردن ماراست نشد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۰

 

تا یافته ام وصل تو در کینه خویشم

مشتاق همان حسرت دیرینه خویشم

گر گوش بروزن پی آواز تو خلقند

من گوش بآواز تو در سینه خویشم

سرمست می وصل تو بودیم همه شب

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۱

 

مه من که هرگز گزندت نه بینم

فراق توام سوخت چندت نه بینم

بصد سر و نازم اگر دیده افتد

یکی همچو قد بلندت نه بینم

به پایت چه ریزم که چیزی ندارم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۲

 

ز خونم سیر کی گردد که با لعلش نظر دارم

ز چشمم می‌کشد تا قطره‌ای خون در جگر دارم

مکن منع از سجود خود مرا ای سرو چندانی

که در راهت رخ زردی نهم بر خاک و بردارم

چو رو در قبله می‌آرم سجودم بهر آن باشد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۳

 

هرچند که از یار جز آزار ندیدم

هرچند که دیدم به از یار ندیدیم

کس نیستکه در صحبت او نیست خراشی

جز لاله رخ خود گل بیخار ندیدیم

او برده بعیاری و شوخی دل مردم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۴

 

من از صفای درون گر ز خود برون آیم

چو آب دیده توان کز درت درون آیم

اگرچه باد اجل برکند نهال تنم

اسیر خویشتنم جانب تو چون آیم

تو همچو باد روی من چو خاک مضطربم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۵

 

در چاره مرهم بدل پاره بماندم

از چاره گری بود که بیچاره بماندم

هر بار امید نظری داشتم این بار

نومید ز دیدار تو یکباره بماندم

جان رخت سفر بست و تو از دیده برفتی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۶

 

من سوخته داغ درون پرور عشقم

گر کعبه شوم حلقه بگوش در عشقم

ز آن آتش رسوایی من صد علم افراخت

تا عقل بداند که من از لشکر عشقم

چون ذره به مه دل ندهم مهر پرستم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۷

 

ساقی بیا که دست ارادت بهم دهیم

باشد که دست محنت ایام خم دهیم

گنج دل از خرابه می در کف آوریم

وین خاک تیره باز بباد عدم دهیم

ما را کهروی یار نماید ز جام دل

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۸

 

از بسکه پیش روی بتان سجدها کنم

شرم آیدم که روی دعا با خدا کنم

اکنون که دین نماند بتان گر جفا کنند

باری به بت پرستی خود من وفا کنم

من از دو کون دامن یاری گرفته ام

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹۹

 

همدمان رفتند و من از همرهان وامانده ام

میرم از این غم که بی یاران چرا من زنده ام

تاب وصلم نیست ایمه چون زیم در هجر تو

وای بر مردن چو من در زندگی وامانده ام

داغ سودای غمت دیوانه کردم ای پری

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰۰

 

در کمال است جمال تو که ما می طلبیم

این زمان فرصت وصلت ز خدا می طلبیم

تو ببتخانه و ما بهر تو در کعبه بذکر

الله الله تو کجا ما ز کجا می طلبیم

ما نه آنیم که رنجیده ز دشنام شویم

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۵۳
۵۴
۵۵
۵۶
۵۷
۱۵۰
sunny dark_mode