گنجور

 
اهلی شیرازی

مه من که هرگز گزندت نه بینم

فراق توام سوخت چندت نه بینم

بصد سر و نازم اگر دیده افتد

یکی همچو قد بلندت نه بینم

به پایت چه ریزم که چیزی ندارم

بجز جان و آنهم پسندت نه بینم

چه چابک سواری که نازک غزالی

نیابم که صید کمندت نه بینم

تو آنشمعی ایشوخ بی چشم زخمی

که جز جان اهلی سپندت نه بینم