همدمان رفتند و من از همرهان وامانده ام
میرم از این غم که بی یاران چرا من زنده ام
تاب وصلم نیست ایمه چون زیم در هجر تو
وای بر مردن چو من در زندگی وامانده ام
داغ سودای غمت دیوانه کردم ای پری
زانسبب چونشمع گه در گریه گه در خنده ام
گرچه آزاد جهانم همچو سرو ای ابر لطف
رحمتی فرما که از دست تهی شرمنده ام
همت من در نظر نارد جز آنخورشید رخ
گرچه درویشم نظر جای بلند افکنده ام
نازنینان گر کشندم سر نمی تابم ز حکم
پادشاهانند ایشان من فقیر و بنده ام
زین چمن اهلی مرا دیگر بهیچ امید نیست
زانکه از شاخ بقا چونغنچه دل برکنده ام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
برندارم دل ز مهرت دلبرا تا زندهام
ور چه آزادم ترا تا زندهام من بندهام
مهر تو با جان من پیوسته گشت اندر ازل
نیست روی رستگاری زو مرا تا زندهام
از هوای هر که جز تو جان و دل بزدودهام
[...]
من که چون شمع از غمت با سوز دل در خندهام
نیست تدبیری به غیر از سوختن تا زندهام
همچو مجمر، سینهای پرآتش و انفاس خوش
همچو ساغر، با دل پرخون و لب پرخندهام
گر به شمشیر سیاست مینوازی، حاکمی
[...]
نیستم چون یار ترکیگو ولی تا زندهام
چشم ترک و لعل ترکیگوی او را بندهام
ریزم از شیرینزبانی در سخن شکر ولی
پیش آن لب از زبان خویشتن شرمندهام
نیست این شکل هلالی زخم ناخن بر تنم
[...]
دل ز کار و بار عالم سر به سر برکندهام
میکشم بار غمت از جان و دل تا زندهام
گرچه می گردد صراحی دم به دم بر جان من
چون قدح خونم خورد آن لعل من در خندهام
نی شکر اشکسته شد آنگه ز لعلت کام یافت
[...]
بیتن خاکی چو نام نیکمردان زندهام
سالها شد این لباس عاریت را کندهام
گرچه برگ من زبان شکر و بار افتادگی است
همچنان از حسن سعی باغبان شرمندهام
بس که چون یوسف گران بر خاطراخوان شدم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.