گنجور

 
اهلی شیرازی

دمی که همنفسان گرم گفتگو بینم

من از کناره به دزدیده روی او بینم

لطیفه هاست....

گشایم از رخ تو زلف و مو بمو بینم

چنین کز آینه ام زرد رو من بیمار

مگر که خویشتن از باده سرخ رو بینم

رقیب حمل جفا میکند ولی لطفست

هر آن ستم که از آن شوخ تند خو بینم

به آرزوی دل خود عجب رسد اهلی

که در دلش ز تو هردم صد آرزو بینم