گنجور

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۱

 

چو بینم هر دمت با غیر از غیرت خراب افتم

تو دست دیگری گیری و من در اضطراب افتم

چو آیی با رقیبان روزها اندر لب جویی

چنانم آتشی در دل فتد کز غم کباب افتم

خوشم با دوزخ هجران بهشتی رو از آن خوشتر

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۲

 

دش از داغت زمانی در غم دل بوده ام

سوختم زین غم که یکدم از تو غافل بوده ام

ناصحا مهر پریرویان مرا دیوانه کرد

ورنه من هم روزگاری چون تو عاقل بوده ام

در چمن گر بوده ام در سایه سنبل بخواب

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۳

 

طوفان کنم از اشک و رخ خاک بشویم

گرد غم و محنت ز جهان پاک بشویم

گر بحر سرشکم به فلک موج بر آرد

نقش ستم از صفحه افلاک بشویم

تا چند کشد زخم دلم محنت مرهم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۴

 

شب وعده داد مست و بره دیده دوختم

دل ساختم کباب و نیامد بسوختم

عیبم مکن ز سجده آن روی آتشین

کز وی چراغ دولت و دین برفروختم

دیوانه گشتم از ستم این پریوشان

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۵

 

شدم بازیچهٔ طفلان که در هرجا که بنشینم

صد آهوچشم چون مجنون به گرد خویش می‌بینم

شبی خواهم به بزمت آیم آن ساعت که می نوشی

حریفان تو برخیزند و من تا روز بنشینم

نخواهم کس نشیند در رهت کز پا کشد خاری

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۶

 

روز آخر کز جهان با دیده گریان روم

گر نباشد در دلم مهر تو بی ایمان روم

دامن از گلهای خون دل نشویم زان مرا

دامنی پر گل بود روزی کزین بستان روم

بسکه بیحد دود دل در خانه ام فانوس وار

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۷

 

من که چون لاله ز داغ تو بر افروخته ام

رخ بر افروخته ام از می و دلسوخته ام

رشته جان مرا سوزن مژگان تو بس

زین سبب چشم و دل از هر دو جهان دوخته ام

غرقه بحر غمم چاره من خاموشیست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۸

 

ندارم چاره یی جانا که با لعلت در آمیزم

مگر آن کز سر جان چون خط سبز تو برخیزم

پی نظاره تا باری سر از روزن برون آری

چه در پایت کشم گر هم بدامانت در آویزم

از آن تنگ شکر لعلت نبخشد ذره یی هرگز

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴۹

 

اسیر در دم و یک همنفس نمی بینم

بدردمندی خود هیچکس نمی بینم

صفای خاطر من بین و رخ مپوش ایگل

که من ترا بهوی و هوس نمی بینم

ز سنگ دل شکنانم خدا نگهدارد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۰

 

آن عید مشتاقان که من قربان او صد جان کنم

یکبار اگر نامش برم صد بار جان قربان کنم

من بت پرست و عاشقم اما نمی گویم بکس

شرط است کز نامحرمان عشق بتان پنهان کنم

پروانه وارم بی زبان جانرا بخاموشی دهم

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۱

 

از جور چه دل ملول دارم

گر هم بکشی قبول دارم

مگذار مرا بصحبت خود

من چشم و دلی فضول دارم

معراج وصال اگرچه دورست

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۲

 

مردیم ز غم تا بتو محبوب رسیدیم

از خود بگذشتیم و بمطلوب رسیدیم

انصاف همین است که ما صبر نداریم

هرچند که در صبر به ایوب رسیدیم

از خون شهیدان تو خوش معرکه گرم است

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۳

 

گرچه در رسم ادب از دگران کم نشدیم

تا ندیدیم سگ کوی تو آدم نشدیم

آه ازین گرمی بازری که پروانه صفت

سوخت شمع تو صد از ما و یکی کم نشدیم

بجز از مردمیی کاهوی چشم تو نمود

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۴

 

از بسکه می وصلت بیرون رود از دستم

روزیکه ترا بینم تا روز دگر مستم

ای آفت جان و دل دارم ز تو صد منت

کز دردسر مستی از یمن تو وارستم

در عشق سرافرازی بردار توان کردن

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۵

 

دل چو کوه از حسرت لعل تو خونشد چون کنم

سال‌ها باید که این حسرت ز دل بیرون کنم

گرنه رسوا سازدم بوی محبت نافه وار

پوست درپوشم چو آهو شیوه مجنون کنم

گر بقدر گریه آبم در جگر باشد چو ابر

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۶

 

من کز غمت ز دیده می لاله گون خورم

گر بیتو لب بلب جام خون خورم

تلخ است زهر مرگ و ز هجر تو تلخ تر

بی شربت وصال تو این زهر چون خورم

عشقم چنان گداخت که هر کسل نگاه کرد

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۷

 

دیوانه عشقم دهن از خنده نبندم

گریند بمن مردم و من برهمه خندم

داغی که مرا هست رقیب از تو مبیناد

کاین داغ جگر سوز بکافر نپسندم

گلدسته حسنی تو و من شاخ گیاهی

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۸

 

توبه کردم عمری اکنون باده صافی میکنم

عمر ضایع کرده خود را تلافی میکنم

گر چو جام جم نگویم آگه از غیبم چه عیب

روزگاری شد که از می سینه صافی میکنم

همچو مویی شد تنم وز غم شکافم سینه را

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵۹

 

شبهای هجر اگر چه دل ریش سوزدم

روز وصال باز جگر بیش سوزدم

این هم ز مهر نیست که چندان نظر کند

خواهد کزین نمک جگر ریش سوزدم

یارب چه حالتست که بیگانگان بمن

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶۰

 

ما از صفای سینه چو آیینه همیم

حاجت بقصه نیست که در سینه همیم

پیوند ما بمهر تو روز الست شد

امروز و دی نبود که دیرینه همیم

از مهر در دل هم و با هم چنان ترش

[...]

اهلی شیرازی
 
 
۱
۵۱
۵۲
۵۳
۵۴
۵۵
۱۵۰
sunny dark_mode