ندارم چاره یی جانا که با لعلت در آمیزم
مگر آن کز سر جان چون خط سبز تو برخیزم
پی نظاره تا باری سر از روزن برون آری
چه در پایت کشم گر هم بدامانت در آویزم
از آن تنگ شکر لعلت نبخشد ذره یی هرگز
اگر خون جگر گریم وگر صد آب رو ریزم
به نومیدی خود سازم نگیرم دامنت درمی
...یزم
از آن نا آشنا آمد مراهم وقت آن اهلی
که صحرا گیرم و مجنون صفت از خلق بگریزم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسی عمیق از عشق و وابستگی است. شاعر به محبوب خود میگوید که جز عشقش، چارهای ندارد و همیشه در پی اوست. او به زیبایی محبوبش اشاره میکند و آرزو دارد که به او نزدیکتر شود، حتی اگر به قیمت رنج و زحمت باشد. شاعر از ناامیدی و حسرتی که در وجودش وجود دارد، سخن میگوید و تمایل دارد از اجتماع دور شود تا بتواند عشقش را تجربه کند. این احساسات نشاندهنده شدت عشق و وابستگی عاطفی شاعر به معشوقش است.
هوش مصنوعی: من چارهای جز این ندارم که به تو نزدیک شوم، اما تنها زمانی این کار را میکنم که از عمق وجودم و با احساسات واقعیام به تو بپیوندم.
هوش مصنوعی: به دنبال این هستم که به تماشای تو بپردازم تا شاید تو از آن روزن بیرون بیایی. چه بر من بگذرد اگر بخواهم به دام تو بیفتم.
هوش مصنوعی: با وجود تمام تلاشهایم و حتی اگر خون قلبم را بریزم یا صدها اشک بر زمین بریزم، نمیتوانم از شکر و لطافت وجود تو ذرهای به دست آورم.
هوش مصنوعی: من به دلیل ناامیدی خود، به تو چیزی نخواهم گفت و دامنت را نخواهم گرفت.
هوش مصنوعی: یک غریبه به سراغ من آمده و اکنون وقتش است که به خاطرش به دشت بروم و مانند مجنون از جمعیت دوری کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
من حیران نه آن صیدم که از قید تو بگریزم
به کوشش میکشم خود را که بر فتراکت آویزم
مرا هر زخم شمشیرت، نشان دولتی باشد
ندانم عاقبت بر سر چه آرد دولت تیزم؟
پس از من بر سر خاکم، اگر روزی گذار افتد
[...]
مرا در دل همی آمد که با عشقت نیامیزم
ز دست جور تو جانا به صد فرسنگ بگریزم
ولی خیل خیال تو دو اسبه تاختن گیرد
کجا باشد مرا یارا که با هجر تو بستیزم
اگر خفتم من خاکی به خاک عشق در کویت
[...]
من آن آشفته مستم که آنساعت که برخیزم
ز سوز جان پر آتش قیامتها برانگیزم
خلیل عشق دلدارم ز آتش گلشنی دارم
از آنرو جانب آتش ز صحن روضه بگریزم
بدان ساقی چو پیوستم هزاران توبه بشکستم
[...]
نه صبر آنکه از خاک سر آن کوی برخیزم
نه روی آنکه بنشینم سگش را آبرو ریزم
چنان در مهر آن خورشید خو کردم به تنهایی
که گر دستم دهد از سایه خود نیز بگریزم
هوس دارم که ریزد خون من امروز تا فردا
[...]
مرا آن به که خون خود به خاک کوی او ریزم
غباری گردم و در دامن زلفش درآویزم
به فکر آستانش هر نفس از جای برخیزم
چه سازم در سلامتخانه تسلیم نگریزم
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.