گنجور

 
اهلی شیرازی

من که چون لاله ز داغ تو بر افروخته ام

رخ بر افروخته ام از می و دلسوخته ام

رشته جان مرا سوزن مژگان تو بس

زین سبب چشم و دل از هر دو جهان دوخته ام

غرقه بحر غمم چاره من خاموشیست

گرچه در دل همه خون چون صدف اندوخته ام

باطن از مهر تو چون جام جمم غیب نماست

تا نگویی که همین ظاهری افروخته ام

در دهن نام حبیب است چو طوطی اهلی

که ز استاد همین یکسخن آموخته ام

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode