گنجور

 
اهلی شیرازی

دل چو کوه از حسرت لعل تو خونشد چون کنم

سال‌ها باید که این حسرت ز دل بیرون کنم

گرنه رسوا سازدم بوی محبت نافه وار

پوست درپوشم چو آهو شیوه مجنون کنم

گر بقدر گریه آبم در جگر باشد چو ابر

آنقدر گریم که کوه و دشت را جیحون کنم

گه گهی در کنج غم از گریه سازم دل تهی

بازآیم سوی آن بدخو و دل پر خون کنم

سوختم چون اهلی لب تشنه یارب رحم کن

بیش ازین از چشمه حیوان صبوری چون کنم